نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
آتش به سایه روشن رویا نشسته است/انگار آفتاب به دریا نشسته است
در گرگ و میش درد خیال مرا بخوان/یک شاعری سپید در آنجا نشسته است
هر فرصتی ز عشق خطرگاه جلجتاست/آنجا که بر صلیب مسیحا نشسته است
پرسیده ای که حال و هوایم چگونه است؟/اینجا دلم به ماتم دنیا نشسته است
دارم به حال و روز خودم گریه می کنم/تنها دلم به سوک دریغا نشسته است
شب زنده دار سر زدن ماه در محاق/در آرزوی صبح تماشا نشسه است
دیگر زدست عشق شکایت نمی کنم/وقتی خدای عشق به حاشا نشسته است
دل را به کوره راه تغافل کشانده است/این خضر نابلد که چه تنها نشسته است
بر ارتفاع شانه دو بال فرشته نیست/آوار عبرتی ست که بر پا نشسته است
ارسال نظر به عنوان مهمان