امروز:
جمعه - 24 اسفند - 1403
ساعت :

 خواب می دیدم که دنیا سرزمین شعر بود

 شاعری از روی حسرت شعر غربت می سرود

 آفتاب از سمت مغرب بر تماشایم شکفت/ماه سربی بر شب من پر و بالی می گشود

 عاشقی بودم که حتا هیچ کس باور نکرد

 چشم زخمی خورده ام از شوریِ چشمی حسود

 خضر راه نابلد بودم مسیر آب را/بی خبر بودم ز مرگ ناگهان "زنده رود"

 ارتفاع شانه هایم رقصی از فواره شد

 با غرور سربلندی بود در حال فرود

 تا که برگردم ز راه خویش دیدم سایه ام/ با سرانگشتش به سوی من اشاره می نمود

 خواب می دیدم که سایه بر نگاه آینه

 می وزید و چهره ی تصویر ها را می زدود

 از جنوب قبله می دیدم که در معراج خواب/ زخم بر پیشانی ام می خورد از داغی کبود

 خواب دیدم شعر من در انجمن تایید شد

 حضرت پیر غزل وقتی مرا می آزمود

 کاش می شد خواب در چشمم نمی آمد و یا/کاش هرگز خواب حسرت سهم چشم من نبود

* هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید