نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
کی ترک از سنگ بر جام دلم بنشسته است؟
شوری ی چشم تو این آیینه را بشکسته است
گندم صبح تبسم بر لبم نفرین شد و
صورتم در زمهریر سایه ام یخ بسته است
دل پرستویی که نفرینی ی فروردین توست
پر زنان در تنگنای سینه اما خسته است
خواب فنجان نماز عشق را نوشیده و
طرح تندیس بلال عشق بر گلدسته است
خاطرم ابری شده ست و رشته ی تسبیح اشک
قطره قطره پیش پاهایم زهم بگسسته است
سنگلاخی در مسیر رفتنم خوابیده است
هر قدم با سرعتی آهسته و پیوسته است
جسم سرد روح زیر چرخ ماشین زمان
له شد و از چرخه ی دنیای هستی رسته است
یک نفس تسلیم عطار نگاهت می شوم
مردنم تکرار مرگ صوفی ی وارسته است
ارسال نظر به عنوان مهمان