نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
عشق وقتی خون بهای زخم بهتان می شود/ یوسفی از چاک پیراهن نمایان می شود
یک زلیخایی نمادی از ترنج و تیغ و شرم/ لاجرم آیینه دار کفر و ایمان می شود
من به ساز گرگ های خویش رقصانم هنوز/ تهمت اما قسمت گرگ بیابان می شود
در مرام مذهب آتش سمندر نیستم/ آی ابراهیم! این آتش گلستان می شود؟
قبله هم در معرض چشمم تماشایی تر است/ در نماز اما خدای عشق مهمان می شود؟
سفره ی صبحانه ی دل خالی ست از شهد عشق/ باز اما چشم تو کندوی کتمان می شود؟
نوشدارویی که در آن چشم کیکاووسی ی ست/ زخم این سهراب را این بار درمان می شود؟
باز جزر و مد دریای دلم آشفته است/هم نفس با جاذبه در گیر توفان می شود
مرگ تدریجی ی احساسم وقوعی تازه نیست/ خاطرم دارد دچار مرگ وجدان می شود
شهرزادی نیست وقتی در هزار و یک شبم/ شب چگونه در گدار روز پایان می شود؟
ارسال نظر به عنوان مهمان