امروز:
جمعه - 14 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 عشق وقتی خون بهای زخم بهتان می شودیوسفی از  چاک پیراهن نمایان  می شود

 یک زلیخایی نمادی از ترنج و تیغ و شرملاجرم آیینه دار کفر و ایمان می شود

 من به ساز گرگ های خویش رقصانم هنوز/ تهمت اما قسمت گرگ بیابان می شود

 در مرام مذهب آتش سمندر نیستم/ آی ابراهیم! این آتش گلستان می شود؟

 قبله هم در معرض چشمم تماشایی تر است/ در نماز اما خدای عشق مهمان می شود؟

 سفره ی صبحانه ی دل خالی ست از شهد عشقباز اما چشم تو کندوی کتمان می شود؟

 نوشدارویی که در آن چشم کیکاووسی ی ستزخم این سهراب را این بار درمان می شود؟

 باز جزر و مد دریای دلم آشفته است/هم نفس با جاذبه در گیر توفان می شود

 مرگ تدریجی ی احساسم وقوعی تازه نیستخاطرم دارد دچار مرگ وجدان می شود

 شهرزادی نیست وقتی در هزار و یک شبم/ شب چگونه در گدار روز  پایان می شود؟

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید