نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
بوتیمار
"امواج سجده می برند
تشنگی های مقدس ات را
بوتیمار ...
صدف های تشنه
سیراب می شوند
از نیسان های پیشانی ات!
پینه ی دستان ات
تربتی ست
که عشق
بر آن بوسه زد!
آنگاه خاک زیبا شد
با مشاطه ی انگشتانت...
هنوز شیکاگو
فریاد زخمی ات راتکثیر می کند
و معادن جهان
پژواک کلام ات را...
در این قیامت ِجاری
بهشت دسترنج سبز توست
که صادر می شود
و دوزخ
زندگانی کبودی
همرنگِ روزان ات...
اما تو آن درختِ جواهری
که سایه
تا آخرین پرچینِ جهان داری."
* محمد بقالان
شاعر در پیشانی کلام، بوتیمار (مرغ غم نوش و اندوهخوار) را مخاطب قرار داده که جز نگاه اندوه به گستره دریا ندارد و با این وجود دریاست که در برابر او باید سرتعظیم فرود آورد.
در بند دیگر با نشانه ی "ت" مخاطب ادامه می یابد تا صدف هایی که از عرق پیشانی ات سیراب شوند که به وضوح نقش "ت" پررنگ تر می شود و عرق پیشانی کارگر را به ذهن آشنا می سازد و سخن پیامبر اسلام که فرموده اند: مزد کارگر را قبل از خشک شدن عرق پیشانی اش بپردازید.
"پینه دستانت
تربتی ست
که عشق
بر آن بوسه می زند"
روایتی از رسول عشق که بر دست کارگر بوسه می زد.
جناب بقالان این حدیث و روایت را شاهد مدعا میسازد و از پس قرن ها جغرافیای نگاهش را از آغاز اسلام به ۱۸۸۶ در شیکاگو می برد و با پژواک فریاد کارگران همراه میشود و نگاه تازه ای به بهشت و دوزخ دارد که بهشت نتیجه کارکرد توست که به یغما می رود و دوزخ روزهای بی بهره توست.
در پایان استادانه نوید آزادی می دهد:
"اما، تو آن درختِ جواهری
که سایه
تا آخرین پرچینِ جهان داری"
پایان بندی قرص و محکم ،"درخت جواهر" با سایه ای چون سدرةالمنتهي
امید که ضعف قلمم را به قوت اندیشه تان ببخشید.
ایرج خواجوی ۲۸ آبان ۱۴۰۲
ارسال نظر به عنوان مهمان