امروز:
پنجشنبه - 23 اسفند - 1403
ساعت :

 یکی از نیمه های من/شعری از: یونس گرامی

احمدرضا احمدی واژه ای بود

که هزار سال پیش

ماهی ها جسدش را زنده از دریا گرفتند

این را ماهی گیر ها می گفتند

که او

یکی از نیمه های من است

که سیصد سال بعد

در یکی از خوابهایم دوباره متولد می شود

آخرین پرتقالی را

که با خودش برده بود

در راه

به نوازنده ی پیری بخشید

که همه ی عمر در شعرهایش می نواخت

آن شب 

میهمان ها را یکجا دعوت کرد

تا بگوید :

همه ی عمرم دریک فنجان چای

در عکس های نمور

تابستان های کسالت آور خلاصه می شود

اگر حرف از سرما نمی زنم

شما در پاییز

بارها از زبان زنی که قلبم را

با خودش نبرده بود شنیده اید

زنی که در چهار فصل سال

مرا هیچوقت به نام کوچکم صدا نزد

نامش بهار بود

من بیهوده در خواب

لای شب بوها

به دنبالش می گشتم

که میهمان ها ناگهان

همراه مرگ

به سردابه ای درته باغ رفتند

مقصر من نبودم

اگر مسافران جوان

در برف مدفون شدند

اگر زنانی که دوست نداشتم

در خواب به هیئت کودکی در می آمدند

وبه خانه ام سنگ می زدند

همه ی بطری های خالی را یکجا به خانه ام آورده بود

تشنه نبود

درظرفی شکسته هم آب نریخت

برگشته بود تابرای گلدان هایش آب ببرد

برای گل هایی که به محض رفتنش همگی یکجا پوسیدند

تکه نانی که در جیبش بود

تعارفم کرد

گرسنه نبودم

محتاج لبخندی بودم

که صبح شد

ودر برای خودش باز مانده بود

* یونس گرامی

پی نوشت: این شعر را سال ۹۴ تلفنی برای استاد احمد رضااحمدی خواندم، دوستش داشت، نشانی خانه اش را داد که به دیدارش بروم اما دریغ از گرفتاری ها..

یادش در دفترهای کاهی و همه شعرهایش همیشه با من است. بدرود شاعر شمعدانی ها...

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید