نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
گرگ شب از میش چشمت تا هراسان می شود/در حصار گرگ و میش ماه پنهان می شود
می خرامی زیر نور ماه اما غافلی/از حسادت ماه هم از شب گریزان می شود
آبشار زلف را وقتی که افشان می کنی/شب به تیغ شانه های تو پریشان می شود
با چنین کفری که در چشم زلیخایی ی توست/باز هم یک یوسفی رسوای بهتان می شود
خاطر شعرم چه دلتنگ سرودن گشته است؟/از خیابان غزل راهی ی باران می شود
تا مگر در ایستگاه شعر پیدایت کنم/شاعر شبگرد همپای خیابان می شود
زمهریری در زمستان دلم یخ بسته است/این زمستان در چه فصلی نوبهاران می شود؟
ژرفنایی از گسل در چشم شب افتاده و/صبح در اندازه های یک بیابان می شود
نوشدارو در تب آن چشم کیکاوسی ی ست/پلک بر هم می زنی و زخم درمان می شود
ارسال نظر به عنوان مهمان