نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
ای مسجدسلیمان!
با (رقصی ) به (رنج) روزگار
می مانم در برابرتیرگی و هراس
تا (خدول) با (یقه چرکین) اش
شادمانه شاخه های اقاقی را
ارمغان دهد به معلم اش
باری ، به خاطر بیاورید، گَویَل!
دشت (لالی ) را
و پای پیاده تا چشمه علی و چهاربیشه
و (سید)، که در(خبر) ناگوار (آن سال ها)
عاشقانه می خواند برای ما
آن روزگارخوش چه بی وفا بودیم؟
که بی خیال می گذشتیم
از عاشقانه های دنیا
و شاعران خانه بدوش فردا
آه...! مسجدسلیمان! مسجدسلیمان!
آتش همیشه ماندگار (سرمسجد)
از باستان مهر.
چگونه به تلنگری خاموش مانده ای؟
و ما هیهات!
پرهیزگشته ایم از چاله های پرهیمه
اما نگاه مان
به ( آسماری) بود و (مرگ پلنگ)
و ( نشانی ها).
و شبانه که بامهربانی و کین می خواندیم
سرود دلدادگی را.
و گلاله (دکل نمره یک) دره خرسان
آن سوتر ( کل زال) به زانو نشسته
و هیبتی مثل کوه دارد
انگار می خواهد
تفنگ برنو را به قراول بنشیند.
تا باز هم ایل زنده بماند
باحماسه و رفتن.
با ( رقصی ) به (رنج) روزگار
گلبهار (می نا ) به سر
تُرنِه های نرگسی را می بافد
و خاتی دالو سنگ ماه
از چشمه های ( مرغاب) و ( نوترگی)
مشک را به آب می زنند
تا ایل در ناز خوشه های گندمزار
دل به داس و درین بسپارد
و هوگاله و کِل
زخم هزارساله را درمان کند
باری، این بار رنجی به رقص روزگار
گویل!
به خاطر مهربانی ها
غمناله ها را
به رود بسپاریم.
* محمد نوروزی بابادی
ازکتاب:" داغ ادم که تازه می شود"
ارسال نظر به عنوان مهمان