امروز:
پنجشنبه - 23 اسفند - 1403
ساعت :

آدم حرفی‌ها در برف راه می‌روند!

 "آدم‌حرفی‌ها در برف" برگزیده‌ا‌ی از شعرهای "شهرام فروغی‌مهر" شاعر جنوبی است که با مقدمه و انتخاب «کوروش همه‌خانی»، تهیه و گردآوری شده است و توسط نشر "کتاب هرمز" در سال ۱۴۰۱ به چاپ رسید.

 تنوع شعرها باعث ایجاد فضاهایی متکثر و چندوجهی می‌شود که در تداخل موضوع و محتوا، به مه‌آلودگی ذهن، دامن می‌زند.

 در این مجموعه، مغازله‌ها همراه با بن‌مایه‌های اروتیک و روساخت‌های اجتماعی، وجهی عاشقانه و معترض به شاعر می‌دهد.

 بسامد بالای کلمات «تنهایی و تاریکی» و اشاره‌های تلویحی به کلمه‌ی «مرگ»، بیش از نفوذ و نشست در فاجعه‌ی هیچ و نیست‌پنداری؛ به فلسفیدن و التهاب معرفت‌شناختی منجر می‌شود.

 نشانه‌سازی با کدهای آیینی و ایجاد شک در گلاویزی با حقیقتِ من، برای گذر از بدبینی‌های فلسفی و برساختِ ماهیّت انسان است. آنگونه که باید باشد و نیست.

 نمایه‌هایِ بوم‌گرایی و کنش‌های زیست‌محیطی و تاخت و تاز به رفتارهای ماشینی و مخرب، به توصیفِ دیگرگونه از رنج می‌انجامد.

 آدم حرفی‌ها در برف، بازنمایی انسان در تاریکی و رنج تنهایی است. تکرار دیگرگونه از انسانیّتی بایسته با ارجاعات نمادین به حقیقت هستی.

 شاخصه‌ها ومؤلفه‌های بنیادین: شعر اکولوژیک، انسان‌گرایی، نمایه‌های اروتیک در مغازله، ناباوری در دین‌گدازی، تاریکی نور، بوم‌گرایی، اصالت زمینه در گسترش متن، ارجاعات به سنت کلاسیک و تقدّس درتوازن دعا.

 خوانش مجموعه‌ی شعر «آدم‌حرفی‌ها در برف» با همان بن‌مایه‌های اصلی و مشخص از انسان رنج‌دیده به شکل‌آرایی می‌رسد. التهاب معرفت‌شناختی و هستی‌شناسی از انسان و طبیعت به یک پیکربندی اخلاقی منجر می‌شود که با تحریکِ کنش‌های انسانی در مسئولیت و کسبِ هویّت، به تعریف می‌رسد.

 در این کشاکش ذاتی، مغازله‌های تکراری با «تو»ی تغزلی و ظهور افراطی «تنهایی» و «تاریکی» با بسامد بالا، خواننده را به شکاف‌های فلسفی و اخلاقی سوق می‌دهد.

 مؤلف در کششِ زیبایی‌شناختی درد و کنشِ نمادین اندوهِ مقدّس می‌ماند. او تحمل این همه خلاء تاریکی و زیباسازیِ تنهایی را ندارد و ناگزیر به موسیقیِ تکرار و تأکید می‌رسد.

 او دنبال پیوند نمادین مابین زندگی، میل، فقدان و التهاب وجودی است:

  هی مرگ/ در تاریکی کدام تنهایی/ گورمان را نمی‌گذاری خالی کنیم؟(ص84)

شما بخوابید/ که مرگ در کار شماست/ شب برای بیداری/ از ستاره تا ستاره/ قسم می‌خورم/ از همین چیزها/ والضحی. (ص98)

در حقیقیت، دریافت این بن‌مایه‌ها، اکتشاف بزرگی در متن نیست اما سرشاخه‌های آن در گرایش و واگرایی به مداخلات زبانی و تصوّرات خاص منجر می‌شود که شاعر را از همسانی و شباهت‌های دردآلود با دیگرانِ هم‌اندیش، مجزا می‌کند.

عبارت«انزوایِ شیک» بهترین گزینه است که از کتاب «آدم‌حرفی‌ها در برف» بیرون می‌آید و به مؤلف می‌چسبد:

من دیگر حرفی برای گفتنم نمانده است/ باران که به حرف بیاید/ زمین هم زیباتر درخت می‌زاید.(ص17)

همانطور که از نام مجموعه دریافت می‌شود، او در تصادم با دیگرانِ مدعی، به موقعیت سومی می‌اندیشد. جناس دو کلمه‌ی «حرف» و «برف» با تصادم کلمه و تضاد در انتهای مجموعه، به «زمستانِ» اخوان و جمله‌یِ «من سردم است» از «فروغ فرخزاد» می‌رسد. در این موقعیت ثانویه، عشق، سکس و طرب، همراه با بازگشایی زیبایی به سمت محبّت و صمیمیّت است که رونمایی می‌شود:

نفوذ در تو رابطه دارم/ از کلمه به رگ/ از عطر به پوست/ شاعر از هر طرف که بخواهد/ شراب خواهدخورد...(ص50)

  در تو زنده زنده‌رود بودم/ از کلمه کجا رفتی/ از من نرفتی به دورتر/ نزدیکی به تو جنسی نیست/ بازار این تنانگی...(ص64)

مؤلف با ارجاعات به نشانه‌های بومی جنوب مانند: «آسمانِ اهواز، کارون، بندرِ دیلم و...» همراه با اندیشه‌های زیست‌محیطی به خاستگاه‌های سنت رمانتیک برمی‌گردد که همیشه نقشی ژنتیک در بازتولید اندیشه‌های اکولوژیک دارد.

مؤلف در برجسته‌سازی اهمیت زیبایی، دست به فاجعه‌سازی می‌زند. نگرانی عمیق نسبت به آلودگی و تخریب زیستگاه به نقد بوم‌شناختی می‌انجامد.

مؤلف توجه ویژه به هارمونی و معنویت در طبیعت، آگاهی‌سازی برای حفاظت از محیطِ زیست و پیکربندیِ اصیل زندگی و جامعه دارد. او دنبال حمایت معنوی جدیدی است که با عقلانیّت عاطفی معنا پیدا می‌کند. تولید یک آرمان‌شهر اکولوژیکی، متن را در زمینه‌ای زیست‌محیطی و بیولوژیک قرارمی‌دهد:

کارون در این فاجعه‌ی زیست‌محیطی مقصر نیست/ دست‌های پشت پرده بسیارند/ هم تو را به سمت‌های دیگری کوچ داده‌اند/ هم سرشاخه‌های معتبر این عشق را قطع کرده‌اند...(ص21)

مؤلف نظم زیبایی‌شناختی را به ریشه‌های ایدئولوژیک و معنویت وصل می‌کند. درحقیقت این ترفندی است برای گسترش احساسات و الهامات انسانی که در هماهنگی با طبیعت نمود می‌یابد.

فعالیت‌های انسانی که از طبیعتِ بدوی، منحرف می‌شود، به بدبختی اساسی معنوی دامن می‌زند. این خلاء طبیعی، موضوع زیبایی‌شناسی انسان منزوی است. جایی که زیبایی، خوبی و حقیقت، تبدیل به حسرت مدام می‌شود:

مثلاً نمی‌گذارند خیابان بغلت کنم/ یا اصلاً ببوسم‌ات با تمام دهانم/ آخرش همین می‌شود که می‌بینید/ هم کارون سکته می‌کند و/ جزیره‌های مرده بالا می‌آورد/ هم از آسمان اهواز/ کلمات مرده می‌بارد در شعر من...(ص21)

اندیشه‌ی اکولوژیک در ادبیات، یک پدیده‌ی دیرین است که با نگاه متفاوت و گریز از تعیّن‌های اخلاقی در واگرایی از شعارهای اخلاقی، به شعر غیرمتعارف می‌رسد. مؤلف با علم به این آسیب، به توصیف نامتعارف از وضعیت بغرنج می‌رسد و به جای حکم اخلاقی، به انزوای رنج و تنهایی و حق انتخاب می‌اندیشد اما انزوای خودخواسته در تنهایی و تاریکی، نشان از بدبینی‌های او به اختیارات انسانی است:

من باور نمی‌کنم یک صبح بیدار بشوم/ ببینم تاریکی خودش همینطوری بی جنازه و خون/ کوچه‌های این خانه را ترک کرده باشد/ یه روز خوب میاد؟!/ این دیگه از اون حرفاست/ کوچه‌ها از مردهای مرده پر است/ زنان زنده‌زا کجای این زندگی/ با مرگ خوابیده‌اند؟ (ص23)

  ارجاعات فرامتنی به نشانه‌های بومی و بزرگان کلاسیک مانند مولوی، حافظ و خیّام و...برای گسترش متن در یک دیالکتیک بینامتنی، طراحی می‌شوند. در این مجموعه، شاهد ارجاعات فراوانی هستیم که به شکل زمینه‌یِ متن، جاگذاری شده‌اند.

 زمینه‌ها به وضوحِ پیام‌ها به معنی بخشی بیشتر متن، کمک می‌کنند. زمینه‌های تاریخی، فرهنگی، فیزیکی و موقعیتی که در بازه زمانی و حال و هوای عمومی و ویژگی‌های مکان و بوم را بیان می‌کنند.

خلاء‌های متنی که با اعتقادات، ترس‌ها، انتظارات و عناصر پر شده؛ برای درک کلیّت مجموعه، نقش مکمل را دارند.

اما بیش از همه، زمینه‌های موقعیتی که بر اساس رویدادها طراحی می‌شوند، در متن‌های اجتماعی نقش تعیین‌کننده در چینش چیستی و هستیِ علت‌ها دارند. بیان گرانه با توصیفات عینی که با تغییر در لحن‌ها و ریتم و شکل‌های محتوایی را رقم می‌زنند:

 می‌گویند چاهی هست که حضرت اسکندر/ با سر در آن سقوط کرد/ و سگ شد/ آب حیوان خوردیم/ جای تو خالی است در بهشت/ چیزی شبانه‌روز در استکان عوعو می‌کند...(ص34)

پیش می‌روم در صفحات/ از همین «الا یا ایهاالساقی...!»/ تا آنجا که آهوی وحشی کجایی دارد گریه می کند/ «به یاد رفتگان و دوستداران» زدم به کوه...(ص123)

ول کن این معادله نیستی/ هی هزار خطِّ هندسی از ابرو/ غبار این تن تبدار اگر برسد به آن سبو/ خیّام در کدام کوزه هی داد می‌زند: «این جهان گذران...»/ در شکل لبت چه حروفی پنهان کرده‌ای؟ (ص124)

شاعر برای پرکردن شکاف بین خواننده و مؤلف، زمینه‌چینی می‌کند. اما در این گشایش‌ها بیشتر به سوء‌تفاهم نسبت به خودِ ایده‌آل دامن می‌زند.

ساختارهای طویل از شاخصه‌های گفتاری مؤلف است. بارگذاری بیش از حدِّ «تنهایی و تاریکی»، او را در مظانِ اطناب و زیاده‌گویی قرار می‌دهد. با پیش‌درآمدهایی که تعیین‌کننده‌ی ریتم هارمونی‌های متن می‌باشند.

 بدبینی‌های عاشقانه و مرگ‌اندیشی، سبب‌ساز زیاده‌گویی‌های امر نگفته شده، در بحور عروضی به الگوهای تناوبی می‌رسند:

بگذار تنهایی دمارش را دربیاورد/ وقتی می‌توانستی مرا به لبخندی بکشی/ این کار را نکردی/ من هم زنده ماندم/ تا دنیا را بیشتر درد بکشم...(ص36)

اما پس‌زمینه‌ی شخصیّت در این ارجاعات و گفت‌وگوی متن‌ها واگشایی و واکاوی می‌شود. در حقیقت در شکاف منِ مؤلف و آن دیگری، من‌های بزرگ می‌نشینند.

 آنها حالت تکیه‌گاه و مکمّل تنهایی دارند از آن وجوه انسانی که شکل اساطیری و روشنی‌بخش تاریکی هستند.

 اشاره‌ی مدام شاعر به تنهایی و تاریکی، از نبود نور و نبود کس نیست بلکه از نوع آنَم‌های آرزوست. میل کشنده به کشف و تعلیق...     

 سیاه‌تر از همیشه فرومی‌روم در هیچ/ در سنگ از تمام آمده‌ها و رفته‌ها می‌پرسم/ کی اینطور رفت که من رفتم؟/ آن گورها که پر شده از کودک/ از ذکر بر لب/ من آمدم/ کی رفتم؟/ چقدر می‌توانم زن نباشم...(ص102)

در عالم فیزیک، تاریکی نشان دهنده‌ی نبود نور نیست. فضا پر از نور ستارگان و خورشید است ولی از آنجایی که چشم، مسیر حرکت نور را نمی‌بیند و در فضا، مولکول‌های هوا جهت انعکاس نور وجود ندارد. در خلاء مطلق، نور بازتاب نمی‌شود و در نتیجه ما فضا را تاریک و سیاه می‌بینیم.

 با ارجاع به این حقیقت علمی، اشاره هایِ مدامِ مؤلف به تاریکی، ناشی از نبود آن امر انعکاس‌دهنده است وگرنه اشاره‌های او برای دیدار با عمق روشنایی است. حتی تاریکی هم ضمیمه‌ی روشنایی می‌شود همانطور که تب و لرز؛ ضمیمه‌ی خورشید و منِ تنها، ضمیمه‌ی تکثر او.

مؤلف در اشارات نظر، نور خدا می‌بیند اما در حال برکنش‌های مقدّس است. با من شکّاک به دین‌باوری می‌تازد تا صورت دیگر معنویّت را بازگشایی کند. توازن در تقدّس دعا و شکل‌های زیبایِ دریافت در خواهش و خواهندگی به خاستگاه سنّت و معنویّت برمی‌گردد که شکلِ انکاری فریبکارانه گرفته است:

قسم‌ات می دهم به تاریکی/ از این شب‌های عزیز/ هر چه راه داری/ رو بزن به روز/ توسل به بادها اگر جواب بدهد/ راه تازه باز کن در هوا/ خدا تویی؟/ این روشنی که آخر تمام قصّه‌ها خوش است...(ص108)

این پیکربندی اخلاق‌مدارانه با انسان پست‌مدرن، نشانه‌گذاری می‌شود که در فرگشت و ارجاع از تعیّن‌ها می‌گریزد و در گریز و گشت، بی‌ثبات می‌شود. تغییر ساختارها، پیامدهای عمیق برای درک ظرفیت‌های انسان دارد.

از دوگانگی و فردگرایی به جمعیّت فریب و گذار به وحدانیّت اوی عشق که در جذب، خاصیّت پس‌زنندگی گرفته است. در اینجا مؤلف به عنوان انسان کنشگر با رویکرد دیالکتیکی در موضع رنج قرارمی‌گیرد.

انسانی که تنها قربانی تلقی نمی‌شود. او نماینده‌ی بی‌چون و چرایِ فقدان‌هاست. او بخش دیگر خود را با آزادی بدخواه مونث پر می‌کند:

اول تو بودی که کلمه پیدا شد/ خودش را انداخت وسط معرکه/ و جهانی از کلمات شکل گرفت/ من هم این وسط کلماتی از تو برداشتم/ و شاعر شدم...(ص26)

تو می‌توانی زیباترین دختر جهان را به دنیا بیاوری/ و من باز هم کلماتی زیباتر درو کنم/ زندگی یعنی داخل پوست تو بخوابم/ با کلماتی از درخت و پرنده/ و ابریشمی از آواز‌های آبی ماه.(ص30)

منِ شکّاک که در اول شخص صحبت می‌کند، در او و ما به شناسایی ذاتی می‌رسد. تغییر نقش‌ها با ضمایر بازتابی و اشاره‌های تلویحی به توی دوم شخص برای درک دیالکتیک در یک گسست زیبایی‌شناختی است.

تکانه‌ها و نمایه‌هایی که با شکست عاشق در یک رمانس معنوی، به چشم می‌آیند. مؤلف در حال طراحی یک انزوای باشکوه، دست به ابهام و مه‌آلودگی ذهن می‌زند. چه کسی صحبت می‌کند؟ چه کسی روایت را پیش می‌برد؟ چه کسی در موضع عمل قرارمی‌گیرد؟

خواننده فراتر از مواجهه‌ی من و تو، در افشای تعارضات و خودزنی‌ها به عنوان «همه» شناسایی می‌شود. رویکرد غایت‌شناسانه‌ی او در این تحمیل یک شخص به دیگری، برای ایده‌ی اخلاق کوچک و زیست خوب می‌باشد:

همه از تو/ به سوی تو بازمی‌گردیم/ در چرخه‌ی زندگی این هستی/ نام تازه می‌گیریم/ قلب تپنده تنها نیست/ کلمه در میل وافر من به زندگی به مرگ/ این ترافیک مسخره‌یِ اندوهبار/ شکنجه‌ی عظما از نبود تو حروف مرده در من...(ص40)

اخلاق شاعرانه نمی‌تواند و نباید مشکلات هستی را برطرف کند بلکه برای ایجاد موقعیت منحصر به فرد در درک عدم قطعیت جهان است. جایی که تصادم تضادها و جایگزین‌های ویرانگر فرصت مشاهده‌ی انسان را از دیگران گرفته است. مؤلف در تبلیغ زیبایی، رنج ذاتی را پیشکش همه می‌کند. چالش اصلی در دیدار آن کسی است که از بیرون می‌آید و آن کس که در درون به انتظار نشسته است:

 او که تنها رهایم کرد تنها نبود/ من از تنهایی پناهنده بودم در او...(ص41)

 تاریکی این دقیقه روشنی نیست/ روشنایی هم در جیب‌های تو چیزی از تخریب سایه و چاقو/ در ویرانی یک شب/ دست تو خونی است؟/ کسی نخواهد آمد/ نجات‌دهنده را می‌گویم/ همان که در گور فروغ...(ص118)

تاریکی بزرگ و هجوم سرما و بازی‌های آخرالزمانی با کلمات و نفوذ امر بیرونی براساس تمرکززدایی از «خود»، «آدم‌حرفی‌ها در برف» را در زمینه‌ای سیاه می‌نشاند.

 این عدم تمرکز می‌تواند به تعابیر مختلف برسد. انسان در ضرورت فاصله‌گذاری و ملاقات، متصف به ناپایداری و شکنندگی است و از منظر هستی‌شناسانه، با ایجاد پیوندهای اجتناب‌ناپذیر با طبعیت‌گرایی و اخلاق، به سنتزهای ناهمگن می‌رسد. به دشواری وظیفه و ناباوری در گسست غریزی از من:

با طرح مرگ/ تقویم‌ها را سردرگم می‌کند/ می‌میرد از دست بعضی‌ها/ جیغ می‌زند از دست بعضی‌ها/ هوار می‌کشد از دست بعضی‌ها و...

اصلا بیایید با هم این آیه ی زمینی را تکرار کنیم:/ من سردم است  من سردم است من سردم است/ و انگار که هیچگاه گرم نخواهم شد/ حالا برف از هر کجای این متن بردارم/ اخوان در حیاط کوچک پاییز در زندان/ فریاد می‌زند: «زمستان است...»(ص126)

* کوروش جوان‌روح- رشت/ اسفند ۱۴۰۱

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید