نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
شاعر نه مرز میشناسد و نه جاده، همواره در راه بوده و چشم به خورشید، از جادهای به جادهای دیگر کوچ کرده و این از آغاز در رگ و خون شاعر جاری بوده است و از همین روست که میگویند برای یافتن شاعر به شعر او بنگرید.
مولا نوذرپور، زاده دوم اردیبهشتماه ۱۳۳۲ در روستای تاریخی کمالوند از توابع شهرستان ایذه است. بهعنوان معلم در دبیرستانهای ایذه و اهواز تدریس کرد و بر اساس یک اتفاق خانوادگی گذرش به یزد افتاد و ماند.
شهری تاریخی که فرسنگها با زادگاه او در خوزستان فاصله دارد. مدتهای مدیدی است که دوران بازنشستگی را سپری میکند و بیشتر مشغول نوشتن است و دیدار با دوستان شاعر و گفت و گوهای شاعرانه در کنار دوستان دور و نزدیک.
از ایذه که رفت، بیشتر وقتش را صرف رباعی کرد. رباعی را نه بهعنوان یک قالب شعری که بیشتر برای گفت و گو و روشی برای حرف زدن و انتقال وضع حال خود انتخاب کرده است و در این سالها آنقدر رباعی سرود که بنا به نقل از دوستانش کسی آمار دقیق آنها را ندارد.
اما خودش میگوید که بیش از هفت هزار رباعی تا کنون سروده و این حرکت تازه شروع شده است و باید منتظر فصل تازهای از رباعیهای او بود.
این شاعر جنوبی در گفت و گو با خبرنگار ایلنا با اشاره به بخشی از دوران خاطرهانگیز زندگی خود در شهرهای ایذه و اهواز، میگوید: برخی از حوادث و اتفاقات، مسیر زندگی ما را تغییر میدهد و انسان بهناچار راه دومی را باید انتخاب کند. هرچند در انتخاب برخی از راهها آدمی وادار به پذیرش میشود.
از تهران که بهطرف یزد حرکت کردیم، قرار بر یک سال ماندن بود، ولی شرایط مرا و خانوادهام را پاگیر یزد کرد.
شهر خوبی است و از ماندن در این شهر بهخاطر خانوادهام پشیمان نیستم. بخش بزرگی از خاطرات این سالهای من و خانوادهام با یزد پیوند خورده است.
وی ادامه میدهد: با وجود دوری از خوزستان، ریشههای قومی و خانوادگی من هنوز در شهر ایذه به قوت خود باقی هستند و خانواده پدری من در شهر ایذه ساکن و همواره برای دیدوبازدیدهای خواسته و ناخواسته، در گذار از جادههای میان یزد و ایذه بوده و این راه همچنان ادامه دارد.
جادههایی که در بسیاری از شعرها و خاطرات روزمره من، مانند نگاتیو از جلوی چشم ام عبور میکنند. این دوری هم خوب است و هم دلتنگی میآورد، اما چه میشود کرد؟ زندگی است دیگر.
نوذرپور میافزاید: در شعر بیشتر قالبهای شعری را تجربه کردهام؛ ولی با رباعی و شعر سپید حال و هوای دیگری به من دست میدهد.
یکی از عمده دلایل رویآوری به شعر در مناطقی مانند خوزستان را باید به محیط و جغرافیای خاص جنوب مربوط دانست.
جنوب که میآیی، کافی است که عاشق باشی و زخمهایی در دل داشته باشی، آنوقت میبینی یک شب خوابیدهای و صبح شاعر به دنیا آمدهای.
این شکل تولد را نهتنها من، که بسیاری از آدمهای جنوب، بارهاوبارها تجربه کردهاند. اما پذیرش این خواب و ترس از آغاز راه، به خیلیها اجازه ورود نمیدهد و از همان اولِ راه برمیگردند.
این شاعر با اشاره به مضامین اجتماعی، عاشقانه، عرفانی و اخلاقی رباعیات خود، میگوید: در شعر من کسی دلبسته به دنیا نمیشود و همه چیز بر مدار هیچ میگذرد.
تاریخ و اخلاق در بهترین نقطه ممکن ایستادهاند و رباعی مانند خطوط راست جاده مرا به بهترین ایستگاه ممکن میبرند.
رباعی رفیق و همراه خوبی است و هرکجا که دنیا مرا به گوشه رینگ برده و آزار دادنش را زیاد کرده، رباعی به دادم میرسد و اینهمه رباعی که امروز در دفتر من میبینید، هرکدام روایت خاصی دارند.
ناگفتههایی که از زخمهایی میگویند که بهتنهایی در تمام این سالها با آنها رو به رو شدهام.
نوذرپور در ادامه میافزاید: با وجودی که در دفتر رباعی من بیش از هفت هزار رباعی دیده میشود، اما هنوز نمیتوانم با قطعیت بگویم در رباعی و تعداد رباعیهایی که تاکنون سروده و نوشتهام، آیا کسی وجود دارد که بشود گفت بیش از من سروده باشد یا نه؟
اما من وظیفه دارم بنویسم و تعداد آنها و اینکه دیگران چه تعداد نوشتهاند و من چه تعداد، هرگز برایم ملاک نوشتن نبوده و همین موضوع است که باعث میشود راحتتر به کار نوشتن بپردازم.
ذوالفقار شریعت، شاعر و رئیس انجمن ادبی کار خوزستان درباره اومی گوید: مولا نوذرپور از جمله شاعرانی است که بیپروا شعر میگوید، بهخصوص رباعی، آن هم بیش از هفت هزار رباعی که شاید بتوان گفت در تاریخ، شاعری با این میزان رباعی از نظر کمی وجود نداشته باشد یا ما از آن بیاطلاعیم.
وی میافزاید: اشعار سپید نوذرپور نیز قابلتوجه است، اشعاری که از او خواندهام تداعی کننده انسان دوستی و دردشناسی اجتماعی این شاعر است، او بدون توجه به هیاهوهای پرصدای شعر معاصر، شاعرانه با شعر برخورد میکند.
شریعت در پایان گفت: شعر مولا را دوست دارم، چون او درد انسانیت را از حنجره عشق فریاد میزند.
نمونههایی از اشعار این شاعر جنوبی:
از پیچشِ دستارِ تو میترسم من
از آتش افکار تو میترسم من
از کام فزونخواه تو بر بامِ هوا
با جهلِ هوادار تو میترسم من
****
دریای صفای موج صهبا داری
زیبایی گل، قامت رعنا داری
در آتش سودای جنون بارِ دلم
گیرایی رقص نازِ لیلا داری
****
هر روز پیِ روز دگر میآید
رگبارِ خبر پشت خبر میآید
از آتشِ اندوه بسی کاهنِ دون
بر موجِ هوای پُر سفر میآید
خبرنگار: بهنام رضایی مالمیر
ارسال نظر به عنوان مهمان