خانه را روشن کن!/شعری از: محمد نوروزی بابادی

 

برای "مجید زمانی اصل" و صداقت اش

 

راز گلبانگ را می دانم

و شبنامه های عاطفه را می خوانم.

دلواپس پلی هستم 

که بر دره قصیده ها

آویزان شده است.

 

این باتلاق خموش

آشفته توفان هجوم است

بارسنگینی بردوش نشسته

و اعلامیه تسلیم را می خواند.

 

دراین گیرودار

اخم ها از روی التماس

نفرین می کنند.

و زیاده خواهی را

 تبریک می گویند

تا کینه ها ازتابوت پریشانی

 سرباز کنند.

 

این کرامت انسانی ست

 درسراشیب سرسره اندیشه 

و نبوغی که به دار آویزان است

 

خاک دل را

 تقدیم سینه های ملتهب کن!

 و چشمه گدار

فدایی رود بزرگ دیار تشنگان.

این کویرستان، باورکن!

 درسرما گل خواهد داد

 

هرکجا که آواز بی دردی است

کاخ نشینان بی خیالند.

ناله ها را سرکوب می کنند

 تا زمستان هم

 اقامه دعوی کند.

 و بهار دودمان خویش را

 برباد دهد.

 

خانه را روشن کن!

تا خورشید هم دمی 

خوابش آشفته نشود

و آرزوها به رقص آیند.

برای کودکی که در دامن مادرش

ازادی را می بیند.

 

محمد نوروزی بابادی

مازندرانتیرماه/۱۴۰۱

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید