نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
چه قدر آشنا بود
این غریب در غربت
که با دو سه ساعت خواب و
ناشنایی نان خشک
"سایه" بان" آفتاب" شد
آفتابی که در شاخسار"ارغوان"
و آرامگاه شعر
"یادگار خون سرو بود"
"تا صبح شب یلدا"
این "پير پرنيانانديش"
*
وقتی که «حافظ به سعی سایه»
حافظ شد و «زمین»،
از «بانگ نی» شکفت
"چند برگ از یلدا"
در "سراب" "سیاه مشق"
"نخستین نغمهها" را سرود
در آسمانی که غزل های "شهریار" و
شعر نو "نیما"
آغوش گشوده بودند؟
*
چه قدر غریب است
این آشنا
که هر روز
چشم به جعبه جادویی داشت
و نگاه به دنیایی که
روز به روز دیوانه تر می شد
در روزهایی که
ویروس شعر
همیشه بود و هست و خواهد بود
و سایه خواهد کرد
اما نه در "سایه"
که "سایه"
به گفته علی باباچاهی:
"او در من سکنی گزیده است!"
ارسال نظر به عنوان مهمان