دلخوش از آنم که آخرمی رسد صبح امید/غزلی از: رجبعلی کاوسی قافی

 تا  نـهادم  پای دل را بـر  قـرار  زنـدگی/مـی دَوم تـا جـا نمانم از قـطار زنـدگی

 تاگشودم چشم فارغ گشتم ازبود و نبود/فکر و ذکرخویشتن بستم به کار زندگی

 خم به ابـرویم نیاوردم تحمل کرده ام/دردهای جان گـداز و بی شمار زنـدگی

 درمحیط عقل آمدخط و مشی عاشقی/برگزیدم از بـرای خـویش  یـار زنـدگی

 برتمام تلخ وشیرین های خود افزوده ام/شور و حال عـاشقی  را در کنار زندگی

 مهر و آبان، آذر و دی، بهمن و اسفندها/طی نـمودم  تـا  ببیم نـو بـهار زنـدگی

 باغ عمرم حاصلی جزخون دل خوردن نداشت/قامت سروم خـمیده  زیـر بـار زنـدگی

 کی رواباشدبه جرم خوردن یک سیب کال/تا همیشه خون به دل باشد انـار زندگی؟

 دلخوش ازآنم که آخرمی رسد صبح امید/می شود روشن به چشمم شام تارزندگی

 

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید