امروز:
سه شنبه - 18 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 

امروز صبح در سایت عصر ما اهواز خبری خواندم مبنی بر بستری شدن "مجید زمانی اصل" شاعر، منتقد و مترجم معاصر کشورمان در بیمارستان رازی اهواز؛ آن هم به علت سکته مغزی. مشابه همان خبر را در سایت حبیب خبر درج کردم و لینک آن را در گروه ها فرستادم. هنوز ارسال لینک هایم در گروه ها ادامه داشت که پیامی به چشمم خورد که نوشته بود: "مجید زمانی اصل آسمانی شد."

با توجه به این که نیم ساعت قبل از ارسال لینک خبر، با بیمارستان رازی اهواز تماس گرفته بودم و مسوول بخش ارتباطات گفته بود که همین چند دقیقه پیش اسمش را صدا کرده بودند و بعد از ارتباط، بخش داخلی هم پاسخ نمی داد تلفن را قطع کردم اما می دانستم که خبر آسمانی شدن درست نیست و شایعه است.

بعد از گذشت سی دقیقه برای بار دوم با بیمارستان و بخش داخلی تماس گرفتم و از منشی بخش جویای احوال زمانی اصل شدم و او هم از پرستاری سوال کرد که در نهایت گفته شد: "حالش خوبه".

گفتم: در فضای مجازی خواندم که او آسمانی شده!

منشی گفت: نه! شکر خدا حالش خوبه؛ شما نگرون نباش؛ می تونی بیای ببینیش."

 لباس پوشیدم و با اسنپ راه بیمارستان رازی اهواز را در پیش گرفتم. در بیمارستان از مامور بخش داخلی خواستم مجید را ببینم. او هم نه نگفت و اجازه ملاقات چند دقیقه ای داد.

پیش از باز کردن در اتاق، از شیشه نگاهی به درون کردم که دو نفر را دراز کشیده و بیدار دیدم و مجید هم در حالی که ساعت دو ظهر را نشان می داد داشت ناهار می خورد. آن هم در روز پنج شنبه ۲۹ اردی بهشت ماه ۱۴۰۱

در حالی که ماسک بر چهره داشتم و فقط چشم هایم معلوم بود در را باز کردم و با سلامی به بیماران اتاق به طرف مجید رفتم. مجیدی که سه سال چهره اش را ندیده بودم. جلویش ایستادم و گفتم: چه طوری مجید؟!

نگاهم کرد و خندید و گفت: "ها! آقای بهرامی! می دونستم میای. گفتم حتمن حبیب نمی دونه که بستری شدم."

گفتم: چی شده مجید جان؟

گفت: در سفر شیراز سکته مغزی کردم و چند روزی بستری شدم؛ یه ده روزی هم هست که اینجا بستری ام. قراره پایم که عفونت کرده و سیاه شده جراحی کنن.

زمانی اصل را از ابتدای دهه ۶۰ می شناسم. از زمانی که بساط کتابفرشی سر میدان شهدا را راه انداخت، هفته ای یک بار سراغش می رفتم و یکی دوساعتی با هم گپ می زدیم و شعر می خواندیم و می نوشتیم و اصلاح می کردیم.

مجید انسان بزرگ و فرهیخته و بسیار مهربانی است و یک شاعر و منتقد به تمام معنی و دوست داشتنی. مثل سیدعلی صالحی حرف های معمولی اش شعر هستند...

شوربختانه انسان های بزرگ و اندیشمند مانند مجید در خوزستان کم نیستند که سال تا سال سراغی از آن ها گرفته نمی شود و برخی هم منتظرند تا آسمانی شوند و بعد شروع کنند به تعریف و تمجید از آن ها در حالی که در وقت زنده بودن شان حتا تماسی با آن ها هم گرفته نمی شود چه رسد به این که بخواهند از آن ها در آیین هایی قدردانی کنند.

با خنده گفتم: مجید! در یکی از گروه ها نوشته شده بود که آسمانی شدی!

مجید تبسمی کرد و گفت: "از قول من بنویس که هنوز روی زمینم؛ اما در نهایت یه روزی آسمونی می شیم."

یکی از بیماران بستری شده کنار مجید گفت: "ما بیماران در میان زمین و آسمان معلقیم! برخی به روی زمین برمی گردن و عده ای هم آسمانی می شن!"

در حال گپ و گفت بودیم که مامور انتظامات بخش آمد و گفت: "سه نفر اومدن می خوان مجید رو ببین." 

گفتم: "چشم! بذار چندتا عکس بگیرم و خبر آسمانی شدنش رو تکذیب کنم..."

مجید پس از صرف ناهار در حالی که به دیوار تکیه می کرد با بلند کردن دست اش و با چهره ای متبسم گفت: "هنوز روی زمینم و به همه اهالی فرهنگ و هنر و ادبیات سلام می کنم."

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید