نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
گریزگاهی نیست زندگی
که دیگر دست بازی ست در بازی مرگ
حتا اگر شاعر باشی و نهفته در جان کلمات
تو را می یابد
آن گونه که زندگی پیش از این یافته بودت
اکنون دیگر نه خواب های پلک تو را انتظار می کشند
و نه خیابان ها
حالاکه سرشار از صدای نیامدنت رفتن را زمزمه می کنند
نه روزن حجره ی اندوه ات صدایت را می شناسد
نه آسمان زمین خورده ی شهر
رج می زند بال های کشیده دردت را
از نام ها تنها ردی برسنگ ها می گذرد...
* اتابک حاجی پور
ارسال نظر به عنوان مهمان