دو شعر از:" هرمز فرهادی بابادی" تقدیم به زنده یاد: "یار محمد اسد پور"

۱

به چشم می شکند اشک با خدا حافظ

گل سلام دوباره چرا خدا حافظ؟

مرددم چه بگویم که گفتنش سخت ست

سفر به خیر بگویم و یا خدا حافظ؟

شکست بغض مرا احتمال بسیار است

که مانده فرصت یک آه تا خدا حافظ

تمام جرم من این ست کز نخستین روز

نگفته بودمت از ابتدا خدا حافظ

سکوت حسرت آواز یک قناری بود

که پر کشید ز باغ صدا خداحافظ

تو شعر خاطره ها را زخاطرت بردی

و من هنوز به یاد شما خداحافظ

*****

۲

و همچنان اما

   "بر سینه سنگ‌ها و بر سنگ‌ها نام ها"

   باقی خواهد ماند.

 

  همدرد با (دا گلی)

   در سوک زنده یاد استاد یارمحمد اسدپور

 

بوتیمار ساحل شعرم

نفس تنگی ی

 واژه ها  را

آه می کشد

 

چشمم آب نمی خورد

بارانی ببارد و

سپیده دمانم

از ( بامداد) ی دیگر

( سپید) شود

 

تعمیدم دهید

در گرگ و میش ماه و آفتاب

در برکه هایی از آتش و سرب

تا طعم بی تو بودن را

غزل

     غزل

         چشیده باشم

 

پارسومارش

داغ دار ستادگان است:

- ( هوشنگ)

( غریبانه ترین گریه ی خود را

در روبه رویی

خالی

     خالی

      سرداده )

و

( مجید)

( شراب تلخ را

به فصل سرد

در سکوتی پیر)

سرکشیده است

مرگ ( سیروس)

زیباترین مرگی بود که شاعری

تجربه کرده است

و تو

آخرین مسافری نخواهی بود

که مسجد سلیمان را

وداع گفته باشد

 

آسیاب به نوبت است

تا کدامین روز

قرعه

به نام کدامین مان

اصابت کند؟

 

و همچنان اما

   "بر سینه سنگ‌ها و بر سنگ‌ها نام ها"

   باقی خواهد ماند.

*هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید