امروز:
دوشنبه - 17 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 

 

موجی که آمد

برشانه های خسته نشست.

و فریادی که

شفق را

صدا می زند.

ای باور خونین!

آه!

به قیمت جانت

رها بشد.

و آشفتگی

درتیررس غرور شب

شکست.

این نهالستان

همواره

سیمرغ قاف را

به جان خرید.

و افتادگی ات

منزلت روزگار بود.

آن سال ها

بدون ادعا

موج شکن ناب را

با یاران

غرق باران کردی

و ساغر سحر

که رقص اش

در آفتاب بود.

من برایت

وصیت کردم.

اما تو زودتر از من

به زیارت گور رسیدی .

اکنون اشک های من

شعر ناب تو را

خیس می کند.

 باری

مرثیه هایت

گندمزار تشنه را

سیراب می کند.

حال که سفر کردی

سلام مرا

به مرید و هوشنگ

برسان !

* محمد نوروزی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید