وقتی که خون سرخ غزل در رگان من جاری ست/ غزلی از: استاد "هرمز فرهادی بابادی"

 گیرم که رخش رستم‌یل را به زیر زین داری

 داغی ولی ز‌کشتن سهراب بر جبین داری

 شاید به چشم اهل زمانه فرشته می مانی

 اما همیشه مارسیاهی در آستین داری

 شاید هنوز فاصله ها را زلال می بینی

 شاید عقاب باشی و چشمان تیز بین داری

 گیرم طناب دار گلوی تو را نرقصاند

 گیرم زحال مردن تدریجی ام یقین داری

 دیگر چگونه صبح بهاری شکوفه خواهد داد؟

 وقتی که داس آفت پاییز در کمین داری

 وقتی که خون سرخ غزل در رگان دل جاری ست

  در اهتزاز عشق خیالی چه آتشین داری

 آیا غبار این همه نفرین تو را نلرزانده ست؟

 آنجا که در ورای سرت آاااااه نقطه چین داری

 آتش نفس شبیه سمندر به رقص می آیی

 اما به سینه دوزخی از سردی ی زمین داری

 با آن که نقل صحبت تو دلپذیر و شیرین ست

 اما چه روشن ست که حنظل در انگبین داری

*هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید