نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
"پاندول "
شکوفه دادن درختی در شب
نه معجزه ای یا صاعقهای
که نوک زدن کابوسی جوان
در خیال
آویخته به عقربه ها
در حسرت سکویی ساکن
نه سیاره ای مدور و لرزان.
بشمار
رعشه های بی شمار را
گم در غبار
به انتظار شکوفه ای
که نشکفت.
مَدّ آرزو
جزر جانی به تنگ آمده بود
که در خبط خیالی دور
بسوخت.
***
"جمجمه ها مرا می خوانند"
... و سال هاست
میزی ام
با تاول های قلب خویش
و روحی تکه پاره
چون سینه های شهرم
و جمجمه هایی که رژه می روند در سر
ردیف می شوند
برای سان دیدن
در سرودی چهارضربی با ضربه های مقطع
می خوانَد
اسامیِ گمنام و بی نام را
می گردم
به دنبال سیارهای
بی پاسبان و بی دیوار
و فضایی تهی
تهی از اکسیژن
تهی از کربن
تهی از تو
که نمی دانی
زبانِ آب و درخت و اشک و باران و بوسه را
چرتکه در دست
اندازه می گیری دریچه ی آئورت
اکسیژن خون
و فشار را
بگرد در خویش
شاید
در تنهایی انسان تر باشیم
شاید.
* منصور مرید
ارسال نظر به عنوان مهمان