نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
در مسجد بی قبله که معشوق امام ست
بر تارک شب عکس رخ ماه تمام ست
ذرات وجودم متبلور شده از شوق
هنگام نماز ست بگو قبله کدامست؟
شعر ترم از چشم تو تصویر گرفته ست
در سایه ی گیسوی تو ایهام مدامست
ققنوس ز خاکستر من بال گشوده ست
انگار مرا آتش زردشت مرام ست
احساس به جوش آمده را عشق نوشتم
بنویس که در مذهب تو عشق چه نام ست؟
آب عطشم از دل انگور چکیده ست
کفرست بگویی که شراب ست و حرام ست
این غنچه که بر باغ سحر پلک گشوده ست
گفته است که پیغام گل سرخ سلام ست
وقت ست که تا پخته شوم از نفس عشق
احساس دلم قالب خشتی ست که خام ست
* هرمز فرهادی بابادی
ارسال نظر به عنوان مهمان