می شود بر اهتزاز باد حتا تکیه داد/ غزلی از: استاد "هرمز فرهادی بابادی"

 چشم ماهی خواب رفت و چشم من اما، دریغ

 خواب درچشمم برای لحظه ای حتا، دریغ

 شانه ام در سایه ی شب زخم خنجر می خورد

 ای دریغ از وحشت شب های بی فردا، دریغ

 در خیابان خیالم شعر می گویم ولی

 بر سر قهرست خاتون غزل گویا، دریغ

 پنجره ها بسته و دیوار ها بی سایه اند

 سنگفرش کوچه ها خالی زِ رد پا، دریغ

 در مسیر رفتنم هم صحبتی انگار نیست

 یک نفر شاید شبیه من و شاید، یا، دریغ

 تا که در آیینه عکسم را تماشا می کنم

 آه در طیف نگاهم می شود پیدا، دریغ

 شب نفس های سر هر تار مویم شد سپید

 در هوای آفتاب عمر جانفرسا، دریغ

 سال ها سنگ صبور راز مردم بوده ام

 گوشه ی چشمی ولی از جانب آن ها، دریغ

 می شود بر اهتزاز باد حتا تکیه داد

 تکیه بر لرزانی ی دیوار این دنیا، دریغ

 * هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید