امروز:
شنبه - 29 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 تا بوی بهار رهن سیبی شده است

 لبخند شکوفه هم فریبی شده است

 بر سفره ی هفت سین تنهایی ی من

 نوروز چه واژه ی غریبی شده است

 ***

 بر باغچه جای آه باران باقی ست

 بر سفره هنوز حسرت نان باقی ست

 دیری ست بهار آمده اما باز

 آثار نفس های زمستان باقی ست

 ***

 ابری که شبانه پرچم افراخته است

 برگونه ی ماه سایه انداخته است

 دیری ست نماز صبح مان سرخابی ست

 خورشبد مگر به خون وضو ساخته است؟

 ***

 افروخته زخ از آب  و آتش تو و من

 در معرض آفتاب بیغش تو و من

 دلشوره زخواب یاس ها می گذرد

 بر رجعت داس ها مشوش تو و من

 ****

 روزی که مرا زخاطرت خواهی برد

 در غربت خویش بی صدا خواهم مرد

 آنگاه سروده های دلتنگی ی من

 در معرض بادها ورق خواهد خورد

 هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید