من بر مدار طالع خود ناخجسته ام/غزلی از: استاد "هرمز فرهادی بابادی"

 دیگر زمن مپرس: چرا دلشکسته ام؟

 در پیش پای عشق به زانو نشسته ام

 روی مسیر عشق به پایان نمی رسم

 دست مرا بگیر که دیری ست خسته ام

 من خون بهای کوزه ی عشق توام هنوز

 عمری به دور گردن این کوزه دسته ام

 آزاده ام به چشم تو اما هنوز هم

 از قید و بند برزخ هستی نرسته ام

 با تنگنای قفس عشق همدمم

 هرچند بارها از دل این دام جسته ام

 آخر چگونه از دل توفان رها شوم؟

 وقتی زموج حادثه از هم گسسته ام

 آیینه در برابر من قاب خالی ی ست

 زیرا به روی دیدن خود چشم بسته ام

 بختم ستاره ای ست طلوعی نکرده است 

 من بر مدار طالع خود ناخجسته ام

*هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید