نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
شهروند عشقم و
برعادت قانون عشق
سیب سرخی را به من هدیه بده خاتون عشق
شور چشمی های تو
موج عطش می آورد
تشنه ام
برمن ببخشا
جامی از معجونعشق
با گناه تهمت چشم زلیخایی ی تو
کفر یوسف می شوم
در معبد آمون عشق
آااااه گویی کهمرا تقدیر نفرین کرده است
در طلسم افتاده ام
در برزخ افسون عشق
مثل ماری زخم خورده دور خود پیچانم و
در تب و تابم برای مرهم افیون عشق
خون ناحق ریخته، از خنجر ابروی تو ست
این منم
هم وارث و
هم دادخواه خون عشق
در جنونم رد لیلی را به آتش می کشم
تا بر این صحرا نیفتد سایه ی مجنون عشق
ماه را هم از خیال جاذبه خط می زنم
تا ز جزر و مد بیفتد موج نیلی گون عشق
*هرمز فرهادی بابادی
ارسال نظر به عنوان مهمان