یک قدم مانده به رقصیدن بر دار خودم/ غزلی از: استاد"هرمز فرهادی بابادی"

 خسته ام از خودم و دیدن هر بار خودم / می زنم سنگ بر آیینه ی تکرار خودم

 فرصتی  نیست که‌ هنگام خداجافظی ی ست/قدر یک پلک زدن مانده به دیدار خودم

 پلک بر هم زدنم را ‌به‌چه‌نسبت بدهم ؟/ چشم وقتی بشود پرده ی انکار خودم

 یک زلیخا ‌سر بازار دلم نیست که تا/بشود مشتری ی یوسف بازار خودم

 ماه هم در دل شب حال مرا درک نکرد/جز در و ‌پنجره و دیده ی بیدار خودم

 پا به پای نفسم نبض مرا می شمرد/چرخش عقربه ی ثانیه بشمار خودم

 هرچه من می کشم از دست همین سادگی‌ ی ست/ از همین سادگی‌ی و‌ شست خبر دار خودم

 تا سحر فاصله ای نیست فلق سرزده است/یک قدم مانده‌ به‌ رقصیدن بر دار خودم

 همه‌ی جرم من این ست که می خواسته ام/ بنشینم‌ به دل سایه ی دیوار خودم

 هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید