امروز:
شنبه - 15 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 جنگ آن ها را همسایه ما کرده بود

 اهالی هور را می گویم

 من یک شاهد زنده ام

 من آب یخ فروشی دوستانم را برای کسب معاش

 در چهار راه نادری دیده ام

 من التماس کردن های یک کودک جنگ زده را

 برای فروش فلافل و سمبوسه دیده ام

 من خانه های بی پنجره پیچیده در پتو را

 در زمستان خشک اهواز دیده ام

 من دیده ام که دوستانم در گرما و سرما

 با کفش های لاستیکی سیاه بدون جوراب

 سر کلاس می آمدند

 من درد و رنج حسرت کودکان جنگ را

 با تمام گوشت و پوست و استخوانم چشیده ام

 من با کودکان جنگ همدرد بودم

 پدرم نظامی بود و درگیر جنگ

 من هم درد تنهایی و سختی های جنگ را می دانم

 من دلهره ی جان دادن در بمب باران

 و آوارگی جنگ را خوب می دانم

 من درد بی نانی و بی آبی و بی برقی را می فهمم.

 جنگ که تمام شد

 خیال کردیم روزهای سختی رفت

 خیال کردیم دردها و تنهایی ها رفت

 اما استان ما

 در سختی و تنهایی فقط یک گاو شیرده ماند

 افسوس که فراموش شدیم

 افسوس...

نوید قائدی/ بامداد یکم مرداد ۱۴۰۰

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید