نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
گناه چشم
نخستین بهانه ی
عشق ست
چنانکه زردی ی گونه نشانه ی عشق ست
همیشه در صدف چشم
در غلطانی ست
به نام اشک
که موج کرانه ی عشق ست
طلسم راز دلم را کسی نمی داند
که حجره
حجره ی قلبم
خزانه ی عشق ست
میان دشت تماشا به خویش می لرزم
که زمهریر نگاهت زبانه ی عشق ست
دلم به شوق تو در سینه می تپد
هربار
برای آمدنت سینه خانه ی عشق ست
شبیه ماه به نفرین شب گرفتارم
که ماه شب زده
آه شبانه ی عشق ست
صدای پای سکوتم طنین فریاد و
گلوی زخمی ی آهم ترانه ی عشق ست
به تار زلف تغزل غزل کم آورده ست
خیال خسته که محتاج شانه ی عشق ست
*هرمز فرهادی بابادی
ارسال نظر به عنوان مهمان