نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
بمب و باران سرخی از ترکش
از هوا روی شهر می بارید
باغبان اجل به باغ زمین
لاله لاله شکوفه می کارید
صبح بود و هوا بهاری بود
منتها بوی دود می آمد
بر سر کودکان بی تقصیر
زخم و آتش چه زود می آمد
رو به هرسو که چشم می چرخید
رنگ خون بود بر در و دیوار شهر
در آخرین وداع می گفت:
مرگ! دست از سرم دگر بردار
آاااه ای مادران افغانی
این مصیبت چقدر سنگین ست
کار هرکس که بوده باید گفت:
کار آنان چقدر ننگین ست
در تمام نقاط این دنیا
هیچ شهری شبیه کابل نیست
کشته ها پشت کشته ها هر روز
آاااه درمان این مصایب چیست؟
*هرمز فرهادی بابادی
ارسال نظر به عنوان مهمان