مرثیه ای برای بهار ۱۴۰۰

بخوان هزار بنفشه گلوی فروردین/ استاد "هرمز فرهادی بابادی"

 بخوان هزار بنفشه گلوی جلگه ی گل

 بخوان ‌به سوک گل سرخ حضرت بلبل

 

 خزان رسیده بر ایوان باغ پاورچین

 بخوان هزار بنفشه گلوی فروردین

 

 بخوان که فرصت فصل بهارم از کف رفت

 قسم به صبر که تاب و قرارم از کف رفت

 

 در این بهار که رنگ سپید هم سربی ست

 برای صحبت اردی بهشت جایی نیست

 

 هوا چقدر زمستانی ی ست در اینجا؟

 خیال باغ چه آبانی ی ست در اینجا؟

 

 هوای یخ زده آبستن زمستان ست

 تمام شهر پر از شیون کلاغان ست

 

 بهار آمده اما زلاله حرفی نیست

 به روی قله ی این کوهسار برفی نیست

 

بخوان هزار بنفشه گلوی (نیما)یی

به خواب شعر سپیدم چرا نمی آیی؟

 

بخوان که جای غزل در خیال من خالی ست

( پری ی کوچک) شعرم دچار بد حالی ست

 

بخوان هزار بنفشه گلوی برکه ی ماه

بخوان که بغض گلویم شکسته شد در آه

 

شب ست و ماه به تعزیت ام نمی آید

کسی هنوز به تسلیت ام نمی آید

 

بهار از در و دیوار شهر می بارد

شکوفه ای

      به درختی

     ولی نمی آرد

 

دلم گرفته در این تنگنای تنهایی

مرا به حال خودم

کی خیال بگذارد؟

 

چه خواب ها که برایم ندیده چشمانم؟

به حبرتم

که چه خوابی دگر

به سردارد؟

 

مجال نیست

که پلک شبانه ام

امشب:

- صدای نبض مرا عاشقانه بشمارد

 

به تهمتی که سیاووش میان آتش  رفت

چگونه ‌عشق

دلم را

به شعله نسپارد؟

 

شگفت نیست اگر( سایه) ( منزوی) گشته‌ست

زمانه خم به دو ابروی خود نمی آرد

 

درون باغچه ی ( بامداد) ی ی شعرم

( فروغ) ساقه ی دستی دگر نمی کارد

 

به چشم آیینه

وقتی که نیست( آیدا) یی

( درخت)

         ( خاطره)

        ( خنجر)

       چه حسرتی دارد

 

بخوان هزار بنفشه گلوی غربت و داغ

بخوان

که  زخم تبر خورده

 شانه ی این باغ

 

بخوان

که فاصله را نقطه ی شروعی نیست

سهیل چشم مرا

فرصت طلوعی نیست.

*هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید