امروز:
يكشنبه - 11 آذر - 1403
ساعت :

 عید ۱

نوروز آمده است و لیکن بهار نیست

آن شوق و شور و شوکت و فخر و وقار نیست

 

عید و عزا دو مرغک شومِ سرای ماست

در عید هم، به غیرِغمِ روزگار نیست

 

تبریک و تسلیت، دوشعارِ تصنعی ست

فرقی میان حجله و سنگِ مزار نیست

 

گیرم بهار آید و گل هم بیاورد... 

 ما را دماغِ بویِ گلِ داغدارنیست

 

قول و قرار ماست که برجای مانده است

گلزخم های سینه ما را  قرار نیست

 

یک روز را به رغم عزا، عید کرده ایم

دیوانه گر خطا بکند؛ ننگ وعار نیست

 

آن روز عید ماست که در باغ های شهر

یک غنچه ی خزان زده در چنگ خار نیست

محمد بقالان

***

 عید ۲

با این همه تبعیض چه عیدی چه بهاری؟

صد رحمت پاییز چه عیدی چه بهاری

 

بارانِ اسیدی شده از ابر سرازیر...

 ابر است خطر خیز؛ چه عیدی چه بهاری

 

گل ها شده ازلشگر خاشاک، زمین گیر

با خاک گلاویز، چه عیدی چه بهاری

 

اهواز شده غزوه و! مشهد شده کابل!

تهران شده تبریز! چه عیدی چه بهاری

 

امواج خلیج اند، چو دستانِ مدد  جوی...

کارون شده جالیز! چه عیدی چه بهاری

 

از مشهد و قم گفته ام... اوضاع خزر هم،

باشد اسف انگیز؛ چه عیدی چه بهاری

 

غم مالک دل گشته و ساکن شده اندوه

در هر رگ و دهلیز؛ چه عیدی چه بهاری

 

بی طیرِابابیل هوا ریگ فشان است

بر قلب و جگر نیز، چه عیدی چه بهاری

 

از قیمت اجناس نپرسی که تورم

شد فاجعه آمیز؛ چه عیدی چه بهاری

محمد بقالان

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید