نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
احسان اسکندری، شاعر ۳۹ ساله خوزستانی، بر اثر ایست قلبی از دنیا رفت.
به گزارش حبیب خبر به نقل از ایسنا، از وی مجموعه شعر با نام «دَر اَز تَن سَر رفتن» به یادگار مانده است.
اسکندری تعدادی داستان نیز نوشته بود که البته هیچ کدام چاپ و منتشر نشدند.
اسکندری در سبک آزاد شعر میسرود.
تن به هر کار سستی نمیداد
آرش آذرپناه، نویسنده و منتقد ادبی، به مناسبت درگذشت احسان اسکندری میگوید:
«پس از مرگ کورش اسدی، درگذشت دوست شاعر و داستاننویسام، احسان اسکندری، ناباورانهترین مرگ نابهنگامی بود که در این سالها با آن روبهرو شدهام. احسان پسر خوبی بود. به رغم زبان تند و تیزش دل کوچک و مهربانی داشت که تاب تنگی دنیا را نمیآورد. احسان یکی از اولین منتقدهای داستانهای من بود. وقتی سال ۸۳ اولین داستانهای چاپ شدهام را در انجمن قلم شهرزاد خواندم، روبهرو شدم با حرفهای صریح و تیز جوانی همسن و سال خودم که لاغراندام و بلندقد بود و صدایی دورگه و دلنشین داشت. آن روز من جوابی ندادم و در برابر تعصب او فقط لبخند زدم. بعد از جلسه، همان روز، در حیاط انجمن با هم دوست شدیم.
اسکندری کتاب زیاد میخواند؛ هم شعر و هم داستان و هم تئوری و هم ادبیات کلاسیک و این بود که به هر حال سلیقهاش شکل گرفته بود و تن به هر کار سستی نمیداد. بعد از آن روز همیشه پس از خواندن داستان به دهانش چشم میدوختم که چه میگوید. چون میدانستم سختگیر است و بیشتر اوقات درست میگوید و درست میبیند.
یک روز از روزهای نسبتا دور، در جلسه نقد مجموعه داستانی از مصطفی مستور (داستاننویس) نقد تیز و تند و بیپروایی را بر داستانهای مستور روا داشت که اگرچه با زبانی تهاجمی ادا شد اما بهجا و کاملا فنی بود. مستور دلگیر شد و احتمالا چون پاسخ فنی به ایراد فنی نداشت، گفت همه این حرفها به کنار، من تریبون دارم و صدایم به همه جا میرسد، اما صدای تو به جایی نمیرسد! راستش احسان خیلی دربند این نبود که صدایش به جایی برسد یا نرسد. صدای نویسندهای که مستور بود در نظرش اگر به جایی هم میرسید، جای خوبی نبود و نمیخواست صدایش به آن جایی برسد که صدای خیلیها برای رسیدن به آن بیتاب بود. اینها بود که بهرغم شیطنتهای جوانی شریف زیست و برای آنچه دیگران پیشرفتش میدانستند به کسی یا جایی باج نداد.
به هر حال، این رسم زمانه است که آدمها تنهایت بگذارند بروند روزی، تا روز تو هنوز نیامده. برادر بزرگتر احسان شاعری ریشهدار و پدرش از فرهیختگان روزگار ماست. من رجعت نابهنگام احسان را به هردوشان تسلیت میگویم.»
زنده یاد احسان اسکندی متولد اهواز و کارمند پتروشیمی رازی بود.
در زیر یک شعر از این مجموعه را می خوانیم:
تمام روز در یکسره ماندهام
و سایهام را در خانه
با اشباحی جا گذاشتهام
كه از لابهلای عكسهای آلبوم قرمز رنگ بیرون خزیدهاند
تمام روز را یكسره راندهام
خوب میدانم
در خانه چیزی عوض نخواهد شد
نه سوختن شمعدانی پشت پنجره از انتظار بارشی موعد وُ
نه سایهای كه تا میخورد از وسط
جمجمه پاشیده خواهد شد بر سقف
و در ساعت معلوم
جان لوله از گلوله تهی خواهد شد
اینك پرواز دسته جمعی گنجشكهاست
بر بام خانه متروكم
زیرا كه من از صبح یكسره راندهام
و سایهام را در خانه با اشباحی جا گذاشتهام
كه از لابهلای عكسهای آلبوم قرمز رنگ بیرون خزیدهاند.
وب سایت حبیب خبر: روح زنده یاد احسان اسکندری شاد و یادش در دل ها همیشه سبز باد.
ارسال نظر به عنوان مهمان