گذری گذرا بر سنگ شعر سعید آژده / هرمز فرهادی بابادی

شعر، جنون ‌بی انصافی ست که اتفاق می افتد

 هرکسی جنونی دارد دلپذیر و فریبنده‌.

 جنونی که نقبی به سوی درون دارد.

 لذت بخش ترین آن جنون زنجیری است.

 جنونی که هر هنرمندی می بایست آن را تجربه کند 

 و چنانچه به آن دست نیابد هنرش مانا نخواهد بود

 پس شعر گفتن هم نوعی به جنون رسیدن است

 و سعید آژده به این جنون رسیده است

 در انزوای قفس خیال فریاد بر می آورد:

 

- برای پرواز

می دانم‌که

پری ندارم

برای همین

تنها

به رویای آن بودم

که آب

آب از میان‌سنگ

می چکید

تا چشمانم

 تنها نباشند

یک سروده قبل از شعر بودن باید یک تابلوی نقاشی باشد در معرض چشم های شاعر و مخاطب
زیرا خود شاعر مجتهد شعر خویش است و بهتر می تواند زوایای تاریک آن را آفتابی کند
همیشه پرده ای بر ارتفاع چشم های شاعر آویخته است و دست پنهانی گلویش را برای گفتن ناگفته می فشارد:

-می خواستم

به تو بگویم

دوستت می دارم

زبان تکلمم

نمی گرفت

لکنتی مبهم

دهان تعجبم را

باز نگه داشته بود.

شاید بشود تجسم نزدیکی از خیال را ترسیم نمود؛ اما حس را نمی شود با کلمه نوشت. یا خیال را نمی شود نقاشی کرد.
هرگز نمی شود فکر را در سلول های خاکستری محبوس کرد. زیرا فکر مکانیسمی است که خیال را بر می انگیزاند و همین بر انگیختن ات که القا حس می کند و اندیشه بر بستر ذهن جاری می شود.
اصولا نوشتن تعریف خیال را شعر می گویند و به گونه ی ذیل بر بستر ذهن شاعر می جوشد و مریی می شود:
- می خواستم 

بگویم این جهان

برای شاعران

مناسب نیست

پرواز

برای شاعران 

در حصار

ممکن نیست

شاعر اگر می دانست چه می خواهد بگوید یا بنویسد هرگز به سراغ شعر نمی رفت زیرا زیباترین و مانا ترین شعر ها را آنانی سروده اند که خودشان هم نمی دانسته اند چه می خواهند بگویند.
گاهی شاعر در فضایی گیر می افتد که باد می آید و می ترسد که گله های دلتنگی ردش را بر زمین گم کنند.
سایه اش در باد چرخان می شود اما او خود را هسته ی سایه اش نمی بیند. 
رگانش از تصور این بی خویشی متورم می شود به گونه ای که می سراید:

-هوای حنجره ام

چه تلخ

گرفته گلویم را

و چیزی مبهم

در من

حس خفگی را

برای تصور تو

تنگ می کند.

ختم کلام: شعر جنون بی انصافی است که اتفاق می افتد و این بار این جنون در خیال سعید آژده فوران کرده است.

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید