امروز:
جمعه - 14 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 ای چشم کوهرنگ

 که بر بام میهنی

 میراث جاودانه ی اجدادیِ منی

 از سرزمین مادری ام

 دور می شوی

 مقصد بگو کجاست؟

 که بی تاب رفتنی.

 

 بوی چویل می دهی و بوی کوه و ماه

 بوی کرفس پنجه ی در برف صبحگاه

 طعم بلوط ریشه زده در خیال سنگ

 عطر گون

 که کوه تو پرورده

 این گیاه.

 

خورشید زاگرس

که بر تو سلام کرد

زیباییِ روی زمین را تمام کرد

چشم تو چشمه ای ست برون آمده زکوه

دریا به احترام تو

حتا قیام کرد.

 

نام تو را به عمد دگر گون نهاده اند

زاینده رود خفته ی در خون نهاده اند

غافل که با طلوع نخستین سلام تو

نام تو را

به یمن تو

کارون نهاده اند.

 

کارون

 طنین گریه ی بی اختیاری ست

مثل تفنگ و اسب پدر

یادگاری ست

در چشم های باور هفت و چهار من:

کارون غرور ایلی ی هر بختیاری ست.

 

(فانی) چه خوش سرود:

از این آب کوهرنگ

یک جام سرکشد

به دریا اگر نهنگ

سرمست می شود

به تکرار می برد

کشتی نوح را

به گرداب موج ‌و سنگ.

 

چشمم که از فراق تو باران گرفته است

رد تو را حوالی کرمان گرفته است

ای امتداد غربت رفته به دورها

چندین کویر از نفست جان گرفته است؟

 

آیینه ای زسنگ

ولی دل شکسته ای

پس بی دلیل نیست که این قدر خسته ای

در ماورای مسلخ غربت هنوز هم

در کوره های آهن و آتش نشسته  ای.

هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید