امروز:
يكشنبه - 16 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 این تصور در خیالم چشم تر می آورد

 این که یک باردگر سیمرغ پر می آورد

 من پر پرواز را روی زمین گم کرده ام

 تا کدامین کس ز پیغامش خبر می آورد؟

 اتفاقی در گدار یک وقوع تازه است

 یامرا تقدیر بر دار سحر می آورد

 یا که نه در معرض چشم انتظاری های من

 قاصدک راز خبر را جای سر می آورد

 آسمان بر ارتفاع شانه ام بارانی است

 بر عبور من چه دستی چتر بر می آورد؟

 آتشی که آه سردم در دلم افروخته است

 همچنان پروانه های شعله ور می آورد

 زخمی ی تیغ و ترنج آن زلیخایم که باز

 صد هزاران یوسف از جنس دگر می آورد

 من چه می دانستم این خاتون آبی چشم عشق؟

 در تعارف قهوه ی تلخ قجر می آورد

 دفتر عمرم به دست باد پرپر گشته و

 تلخی ی یاد آوری خون بر جگر می آورد

 مرگ را نازم که از پیشانی ی دیوار عشق

 عکس را از چارچوب قاب در می آورد

 هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید