نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
مجموعه شعر "داغ آدم که تازه می شود" سروده "محمد نوروزی بابادی" در نشر کتاب هرمز – اهواز در ۱۴۶ صفحه با قیمت ۱۸ هزار تومان انتشار یافت.
محمد نوروزی بابادی که متولد ۱۳۳۰ است در مقدمه مجموعه شعرش نوشته است:
وقتی خود را یک پا پابلو نرودا یا گوش شیطان کر! اخوان ثالث ثانی به حساب آوردیم...
باری، باید گفت: بعد از چاپ سروده های دوران جوانی و جنون، در دو مجموعه به نام های گند مزار خونین ولایت و آوازهاجان گرفتند، در سال های پنجا ه و شش و پنجاه و نه و دفترشعر دیگری که حاوی بیست و پنج شعر بود و درسفری به تهران گم شد که بیشترتحت تا ثیرشرایط آن روزگار بودند و ماهم که مثلا جوان بودیم و جویای نام، و در یک فضای مثلا چریکی و چه گوارایی می خواستیم بگوییم که ما هم هستیم و تمامی فکر و ذکر و قبله آمال مان اهل هنر و قلم کافه نشین دهه های سی و چهل بودند که باگذاشتن سبیل های آویزان و ریش کاسترویی، ادعای شان این بود که با این شکل و قیافه می توانیم تمام توده ها را از زیربار ستم و ظلم و یوغ بردگی؟! با شعرها و رمان ها و نمایشنامه های مان نجات بدهیم!
غافل از اینکه این بزرگواران با همه قلم شیوایی که در زمینه سناریونویسی، نمایشنامه نویسی، رمان و قصه و شعر و... داشتند متاسفانه نگاه شان بیشتر در محدوده روشنفکرانه خودشان و اطرافیان خاص بوده است. نگاهی هر چند اندک به سمت منافع ملی و فرهنگ و آداب و رسوم و خواسته های برحق مردم نبود.
در یک کلام خود را به خاطر اینکه کم نیاورند آلوده سیاست کرده بودند و پاره ای نیز نقش سرسپرده گی را ایفا می کردند از نوع وابسته بودن به فلان حزب یا فلان گروه؛ البته در این میان هم کسانی بودند در میان نویسندگان و شاعران که جوگیر نشدند و راه خودشان را ادامه دادند و مسایل سیاسی، جزیی از نوشته های شان بود.
درحقیقت پیشقراولان آن روزجامعه نمی دانستند یا نمی خواستند بدانند که قبل از دهه چهل بیش از نود درصد مردم بیسواد بودند و درروستاها زندگی می کردند و سایه خان ها و مباشران خوانین ریز و درشت بالای سرشان بود. درکنار آداب و رسوم و ارتباطات درون روستایی، خرافات حرف اول را می زد و کسانی بودند که ماموریت داشتند به این پدیده منحط دامن بزنند. درچنین شرایطی زمانی که جوانان دارای مدرک دیپلم و بالاتر به جای رفتن به سربازی به عنوان سپاه دانش و بهداشت و... به روستاها اعزام شدند از نظرکمی تاثیرات خود راگذاشتند.
اما این وظیفه روشنفکران بود که بتوانند درکوتاه مدت و درازمدت در افکار و اندیشه های توده های تولیدگر چه در روستا که اکثریت بودند و چه در شهرتاثیرات خود را بگذارند و یک نوع دیدگاه نوایرانی باخواسته های مشخص علمی وعینی پی ریزی کنند.
شاعر برای خودش در پایتخت و مراکز استان ها شعر می گفت و برای رفقایش درمحفل ها می خواند و به به و چه چه می شنید. سورریالیسم، نمایش های آبسوردی و حجم بازی ها همه را کلافه کرده بود.
نوعی روشنفکر بازی های بی ریخت چتولی و مردم هم که ازحافظ تنها فالش را می شناختند و شاهنامه را نیز در محافل برای حماسی خواندنش و اشک ریختن برای سیاوش و سهراب و اسفندیار.
کسی نبود که روابط علت و معلولی پدیده ها را برای آن ها بازگوکند. در چنین شرایطی و درچنین بلبشو بازاری که اکثریت مردم یا دربی خبری به سر می بردند یا بلاتکلیف بودند و هرحزب و گروه و سازمان و محفل ساز خود را می زد ما هم که جوانکی بیش نبودیم و دریک خانواده کارگری از نوع شرکت نفتی داشتیم قد می کشیدیم. طبیعی بود که به صورت دیم بار بیاییم.
چهارتا کتاب از این ور و آن ور خواندیم و فکرکردیم دیگر آخرکاراست. همان شد که بدون داشتن راهنما و تنها از روی کنجکاوی و احساس فردی فکرکردیم آنچه بر روی کاغذ سرریز می کند شعر است و قصه و اصلِ اصلِه و اگر چیزکی در آن زمان در مجلات یا روزنامه ای از ما چاپ می شد که دیگر خود را یک پا پابلو نرودا یا گوش شیطان کر! اخوان ثالث ثانی به حساب آورده و دیگرخدا هم جلودارمان نبود!
باد به غبغب انداخته و سرکوچه می ایستادیم و برای رفقا و برو بچه ها لاف می آمدیم که مثلا ما هم شاعر هستیم. از حکایت های دوران جوانی و احساس که بگذریم، بعدها پس از ریاضت های فراوان و مطالعه و تحقیق و درخدمت اهل قلم رسیدن و کسوت معلمی تازه پی بردیم که برداشتن قلم و آن را برروی کاغذ حرکت دادن شوخی بردار نیست. باید قید خیلی ازخوشی ها و ناخوشی ها را زد و کمر را محکم بست و خطرات دور و نزدیک را به جان خرید آن گاه آگاهانه سرود و نوشت.
آنچه درکتابی که درحال حاضر در دستان پرمهرشماست تعدادی از اشعار سال های دور و نزدیک است که امید است موجب رضایت شما خواننده خوب را فراهم کند. در اینجا باید یادی کنم از استاد مرحوم عبدالعلی خسروی و ادیب الدین کسروی دراهواز و بزرگ شعر نیمایی، مهدی اخوان ثالث، چه در زمانی که در آبادان در اوایل دهه پنجاه تبعید بودند و چه درزمان دانشجویی درتهران که در محضرشان خیلی چیزها در رابطه با شعر و شاعری یاد گرفتم. همان طورکه در زمینه نمایشنامه نویسی و کارگردانی تیاتر باز هم در زمان دانشجویی آنچه دارم مدیون سه استاد بزرگ یعنی مرحوم استاد اکبررادی و جمشیدشاه محمدی و پرویزتاییدی هستم. یاد و نام همه آن ها درتاریخ ادبیات و هنرمملکت خواهد ماند.
در پایان باید از چند نفرتشکر ویژه داشته باشم. درابتدا از دوست عزیز و بزرگوار شاعرم جناب شهرام فروغی مهرکه اگرلطف ایشان نبود شاید به این زودی ها نمی توانستم این کار را تقدیم تان کنم. از دوستان بسیارعزیزم جنابان حبیب اله بهرامی شهنی و مجتبی گهستونی و پدرام طاهری نیز به خاطر درج شعرهایم و انجام مصاحبه ها در روزنامه های استانی و کشوری در سال های دور و نزدیک قدردانی می کنم
و از همه آن ها ممنونم .
م. ن. بابادی
*****
سروده ای از مجموعه شعر "داغ آدم که تازه می شود" اثر محمد نوروزی بابادی را با هم می خوانیم:
آهنگ مهربانی
به: حبیب اله بهرا می شهنی
خون بهای خاک اند
دانه های گندم.
آنجا که سرود باران
آهنگ مهربانی هاست.
و عشق، که باستاره ها
انهدام شب را می جویند.
باری، پاره های نگاه
شوریده هُرم آفتاب.
و عاشقانه های دل
که شیون را به تار می تند.
می گویند زندگی زیبا
و«چه»«گوارا» ست
وقتی شادمانه
ترانه های سبزجنگل را
به حجله می بریم.
خون بهای خاک اند،
دانه های گندم.
و کودکانی که
با رقص میانه میدان
به فردا می اندیشند.
ارسال نظر به عنوان مهمان