امروز:
پنجشنبه - 13 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 تمام منظره خون بود و آسمان خون بود

 زمین به وسعت هفتاد کهکشان خون بود

 دل گرفته ی خورشید بی گمان خون بود

 نگاه قافله تا مغز استخوان خون بود

 میان معرکه ها یک سوار می آمد

 درست از وسط کارزار می آمد

 شبی که حادثه در خیمه دست و پا می زد

 تمام حنجره ها را دوباره تا می زد

 حریق تشنگی آتش به کربلا می زد

 زبان فاجعه شمشیر را صدا می زد

 فرات تشنه ی یک انتقام خونین بود

 و چشم های غریبش ستاره آجین بود

 دهان واهمه از اضطراب می خشکید

 و لحظه لحظه نفس های آب می خشکید

 میان هلهله ها آفتاب می خشکید

 گلوی واقعه از پیچ و تاب می خشکید

 زلال آمدنش آبروی دریا بود

دو قطره اشک که آب وضوی دریا بود

صدای شعله ور یک سوار می پیچید

و توی ذهن بیابان غبار می پیچید

تمام خط افق در مدار می پیچید

که یک ستاره ی دنباله دار می پیچید

شبی که عربده ی تیر و دشنه گل می کرد

غروب روز دهم داشت تشنه گل می کرد

غمی به وسعت زهرا دوباره سر می زد

و توی کوچه پلیدی لگد به در می زد

کسی به شاخه ی آن سروها تبر می زد

و آسمان نگران داشت توی سر می زد

کنار تشنگی اش قامت زنی خم شد

زنی که با در و یک میخ داغ محرم شد

هنوز صفحه ی تقدیر سوگوار غم است

تمام حجم زمین نیز بر مدار غم است

دلم به وسعت صد کوفه نیزه زار غم است

و رقص نیزه و شمشیر یادگار غم است

شبی که صبح شد و بی صدا ورق می خورد

میان زخم تن خیمه ها ورق می خورد

فرهنگ دشتی / آبادان

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید