سایه ام را بر صلیب شعر بی سر می کشم/ غزلی زیبا از: استاد هرمز فرهادی بابادی

چهره پردازم خیالت را مصور می کشم

طرح‌ چشمان تو را هر لحظه از بر می کشم

آسمان آیینه ی سیمرغ پر در آتش ست

در قفس پرواز را از جنس دیگر می کشم

می نشینم بر ستیغ قله های آفتاب

آسمان را یک عقاب بال گستر می کشم

آن کلاغی را که دارد نحس می خواند مرا

روی کاج طالعم بی بال و بی پر می کشم

اشک من راز دو اقیانوس و بوتیمار را

بر نگاه حسرتم با دیده ی تر می کشم

در تب ایهام با دستان خاتون غزل

سایه ام را بر صلیب شعر بی سر می کشم

خاطرم را در نفس های خودم از جنس موج

موج را در باورم  قوی شناور می کشم

با سرانگشتم به روی صحن شب پا می نهم

روی پیشانی ی شب یک ماه پرپر می کشم

تا که طعم تلخ زنبور دلم شیرین شود

روی کندوی دلم گل های احمر می کشم

بر درخت یادگاری زیر تصویر دلت

عکس قلب زخمی ام را دست آخر می کشم

هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید