"به خواب/ که می اندیشم/ عقاب/ در من/ بال می گسترد"

نگاه "هرمز فرهادی بابادی" بر صدای پای مردم در اندیشه شعری "پروین اسحاقی"

"هر صبح/ شکنج شانه ام را  / از پرچین پیراهنم/ پرواز می دهم/ به خواب/ که می اندیشم/ عقاب/ در من/ بال می گسترد."

از پرچین به عقاب رسیدن غروری است که هر شاعر باید داشته باشد اما این صعود به آسانی به دست نمی آید

پر  پرواز می خواهد و جرات سیمرغ تا به سپیدی ی قله ی کوه  دست یابی. یک  شاملو سروده ارتفاع می خواهد.

 

"مثل برفایی/ تو/ تازه/ آبم که بشن/ برفا و/ عریان بشه/ کوه/ مثل آن/ قله ی مغرور/ و بلندی/ که به ابرای سیاهی و/ به باد های بدی/می خندی."

 صحبت از صدای پای مردم در شعر است شاعر مردمی بودن و شعر مردمی سرودن چه از نوع کلاسیک باشد و چه از نوع سپیدش دغدغه هر شاعر است

 به راستی شعر مردمی چیست و این مردم کیان اند؟

 آیا شعر مردمی تنها این است که شاعر از مهتابی به کوچه ای تاریک خم  شود و به جای همه محرومان دنیا بگرید

 هنگام که در همسایگی همین شاعر گرسنگانی هستند که سر بر زمین خدا نهاده اند و  سقف شکم شان به مهره های کمر شان چسبیده است

 شعر یعنی بازیافت حالات روحی روانی مردم.  به نمونه زیبایی از محمود نایل توجه می کنیم:

      "ستاره ای/ میان نگاهم/ می سوزد/ و اکنون که/ نیلوفری/ در گلویم/ روییده است/ در می یابم/ هزار چه می گوید/ مرا خراب کن/ خراب به آنچه/ می دانی/ من که/ پیراهنم را/ در میان رقص/ دریده ام/ از رونق سیاه/ کنج لبانت/ از چه/ بی نصیب هستم."

 این نوع شعر را مردم دوست دارند می خوانند و لذت می برند.

 به راستی چگونه می شود این مردم را شناخت دست در دست شان گذاشت و پا به پای شان راه رفت و برای آن ها شعر های مردمی سرود

 "هرمز علی پور" چقدر ساده و بی تکلف از این مردم نمونه می‌دهد:

        "هر نقش کهنه/گریه ای دارد/ چون چهره‌ای/ که فرسوده است/ با چوبدستی./ ساده اش/ و قصه می کند/ از شام خرمن/ کوچک/ و دل  می دهد/ بر  آتشی/که از ولایتش/ دور است و/ هر لحظه/ سپیدتر است/ گیسویش."

 و  در نمونه ی  دیگری از همین شاعر که از پدر ایلی خود یاد می‌کند:

 

      "در طول دره ای/ که بیشه ها/ دیده/ من سایه ای را/ به یاد دارم/ ازکودکی/ سوار بر اسب/ اجدادی و/ دستانی که/ حلقه بر میانه ی/ پدر می بست.

 شعر مردمی باید دارای پیام مردمی باشد در فصل آتش از باران بگوید و گاه برف ریزان از تابستان دم بزند."

به قول هرمز علی‌پور در اتاق کوچک که منزل شعر است از همه جا روشن تر باشد

 به نمونه‌ای از شعر خانم "اسحاقی" نظر می افکنیم:

 

       " از ارتفاع/ به کوه / می اندیشم/ از کوه/ به عقاب/

سیمرغی/ بر شانه هایم/ آشیان دارد/ که قاف را/ نمی شناسد/

چند سال نوری/ به انتظار بمانم/تا سایه ات/ بر شانه ام/ مماس شود/

می دانم/ می دانم/ تو/ تنها ستاره‌ای/ هستی/که هیچ گاه/ بر مدار من/ نمی چرخی."

 در یک کلام اندوه و شادی مردم را با زبان شعر بهتر می شود القا کرد.

شاملو معتقد است: شعر نه تنها برداشتی از زندگی که یک سر خود زندگی است و هر چند شعر پریا را به عنوان سمبل مردمی بیان می‌کند و اظهار می دارد: ظرف و مظروف خوب همدیگر را دریافته اند ولی آن را تجربه ای می داند که به قول خودش خیلی زود از آن گسست.

 در شب های شعر خوشه که در ۲۴ تا ۲۸ شهریور ۱۳۴۷ در تهران برگزار شد روزنامه کیهان نوشت:

 شب های شعر خوشه توانست راه گشای آینده ای سالم تر در شعر معاصر باشد؛ چرا که شاعر در برخورد مستقیم خویش با مردم  ارزش های خود را باز شناخت یا برعکس از محدودیت و فردگرایی  خود آگاه شد.

به راستی این مردم که به تثبیت و تایید شعر مسوول برمی‌خیزند چه خصوصیاتی دارند؟ این ها دارای چه ویژگی هایی هستند؟ مگر کوره تشخیص آنان دارای چه عیاری است که شاعر را آبدیده می کند و  ارزش‌های او را برای خودش و برای جمع واگویی می نماید تا جایی که در همان ایام الف بامداد کسی که به قول خودش پاره‌ای از مردم او را از گند و عفونت و  نفرت سرشار کرده بودند نوشت:

اما تنی چند با همه پافشاری های ما نخواستند در برابر مردم آشکار شوند معذوریم که برای آنان فصل خاصی را در نظر نمی گیریم.

 اخوان از معدود شاعرانی است که نفس در نفس مردم دارد و صدای پای مردم را می شود در جای جای شعر او  شنید.

 

       "مردم آی مردم/ من همیشه یادم/ این است/ یادتان باشد/ نیمه شب ها و/ سحرها/ این خروس پیر/ می خروشد/ با خراش سینه/ می خواند/ مردم آی مردم/ من هر چه دارم/ از شما دارم."

 

 شاعر مردمی را راه مردمی باشد و گفتار مردمی.  زنده یاد "آرش باران پور" چه ساده این راه را کشف نمود:

     "تو حرفی داشتی/ دل که/ حرفی ندارد/ تو/ انگشت بر مرگ/ بگذار/ دیوانگی اش با من"

 مردم همیشه مردم اند؛ چه چشم بادامی باشند و چه چشم بلوطی؛ سفید باشند و چه سیاه؛ چه پوست تن شان زرد کشیده باشد و چه سفید و  روشن. مردم همیشه مردم اند و شعر  گفتن برای این مردم هنر خاصی است که پروین اسحاقی به آن دست یافته است.

به غزلی از ایشان توجه می‌کنیم:

" در میان سفره  ی عید دلم سین منی

 واژه واژه معنی آیات یاسین منی

در غروب  کفر چشمت مذهبم از دست رفت

 از نگاهت خوانده ام غارتگر دین منی

 تا طلوع صبحدم  چشم انتظارت بوده‌ام

چشم بگشا بر نگاهم صبح شیرین منی

 از هزار باغ فروردین چشمت خوانده ام

 در بهار پیش رو دستان گلچین منی

 روی پرچین دلت رقص کبوتر بوده‌ام

 تو به روی قله های عشق شاهین منی

 من چگونه چشم برمی دارم از دیدار تو

 خوشه خوشه جلوه ی زیبای پروین منی"

شاعر مردمی دل مشغولی های مردمی را ساده و بی تکلف می سراید.

 به سروده ای از "سلیمان هرمزی" نظر می‌ کنیم:

"عشق یعنی به یاد تو بودن

از تو گل گفتن و گل شنودن

ساقه ی سبز بابونه گشتن

معنی ساده ی پونه گشتن

ما و من را به دریا سپردن

روشنی را به  شب واسپردن

الفت انداختن با علف‌ها

پا نهادن به جشن صدف ها"

 یا زمانی که شاعر به جنون می آید و از خود می گذرد. "حبیب پیام" به حالی دست می یابد که چنین زیبا می‌سراید

 

     "تندیس‌های دلمردگی اند/ نی لبک  های/ بی آواز من/ اشک هایم را/ به تو می بخشم/ و با دسته ای/ از پرندگان/ به  حنجره های زخمی کوچ می کنم/ اما/ اگر روزی/ چوپانی/ نی لبکی را/ به آتش کشید/ من از جاده ی آوازهای خویش/ با بال های روشن/ به دیدار تو/ می آیم/ تا پنجره‌ها/ غریب نمانند."

من برای بانو پروین اسحاقی آینده ی روشنی را در پهنه ی ادبی کشور می بینم مشروط بر این که نقد پذیر باشد و به راهنمایی های استادان شعر و ادب گوش فرا دهد.

اصفهان/ سوم اردی بهشت ۹۹/ هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید