امروز:
چهارشنبه - 5 ارديبهشت - 1403
ساعت :

تاز‌ه‌ترین اخبار متروپل| 37 جان‌باخته و 33 مجوز دفن آخرین آمار ‌/ پیشرفت 90 رصدی عملیات آواربر‌داری / ‌یگان ویژه در آبادان چه می‌کند؟ + فیلم

 

 متروپل آبادان، دوشنبه هفته گذشته خبرساز شد؛ فرو ریختن این ساختمان و جان باختن آبادانی‌های بی گناه در زیر آوار آن، نه تنها برای مردم عزادار آبادان که برای تمام ایران تلخ بود.

در این میان، برخی خانواده‌های آبادانی چندین عزیز و حتی تمام اعضای خانواده را در این حادثه از دست دادند.

 

خانواده‌های جلیلیان و صالحیان‌پور از خانواده‌هایی هستند که از همان ابتدا خبرساز شدند؛ خانواده جلیلیان چهار نفر و خانواده صالحیان‌پور سه نفر از عزیزان خود را از دست داده‌اند.

 

جست‌وجوی پیکرهای جان‌باختگان در میان آوار عظیم متروپل روزها است که ادامه دارد و آمار قربانیان با بیرون کشیدن هر پیکر، افزایش می‌یابد.

این خانواده‌ها برای تحویل گرفتن هر پیکر روزها منتظر بوده‌اند.

 

ملیکا و میترا

ملیکا و میترا صالحیان‌پور، دو خواهر دانش‌آموز خرمشهری در روز حادثه زیر آوار متروپل ماندند؛ فصل امتحانات مدارس است؛ ملیکا امتحان می‌دهد و بعد از آن با مادر و خواهر و زن‌عمویش راهی آبادان می‌شود و بعد هم آن آوار...

 

همکلاسی‌های ملیکا امروز امتحان ندارند؛ راهی مینوشهر می‌شویم، منزل خانواده صالحیان‌پور از دور مشخص است. روی دیوار حیاط، بنرهای تسلیت نصب کرده‌اند؛ از همه بیشتر، "آبادان تسلیت".

 

ما را در مضیف‌شان پذیرا می‌شوند. مردی جوان، آرام و سیاه‌پوش هم می‌آید؛ عبدالزهرا صالحیان‌پور، پدر ملیکا و میترا است.

 

در خانه صالحیان‌پور مادر بزرگ دخترها با لباس‌های محلی عربی، آرام شیون می‌کند.

 

آخرین لحظه‌های جان‌باختگان متروپل به روایت بازماندگان...

روز حادثه...

خانم صالحیان‌پور، مادر دو دختر نوجوان جان‌باخته متروپل که هنگام حادثه همراه دخترانش و زن‌عموی آن‌ها بوده می‌گوید: "دو دختر من ملیکا ۱۳ ساله کلاس هفتم و میترا ۱۱ ساله کلاس چهارم ابتدایی بودند. میترا هنوز هم سال را تمام نکرده بود که این اتفاق افتاد."

 

خیره به زمین و با صدایی ضعیف می‌گوید: "آن روز دختر عموی بچه‌ها نوبت دندانپزشکی داشت. آماده شده بودیم که به آبادان برویم.

ملیکا امتحان داشت و تازه از مدرسه برگشته بود، ما را که دید گفت می‌خواهد همراه‌مان بیاید. با میترا، دوتایی لباس پوشیدند و همراه‌مان شدند.

به آبادان رسیدیم. ساعت ۱۱ یا ۱۱ و نیم بود، نوبت دندانپزشکی خیلی طول کشید.

 

من و میترا و ملیکا برای خرید تولد پسر کوچک ترم رفتیم، تولدش روز پنجشنبه بود. دخترها گفتند، بستنی می‌خواهند. با زن‌عموی‌شان، که او هم جان خود را در این حادثه از دست داد، همراه بچه‌ها به بستنی‌فروشی رفتیم.

دو دقیقه بیشتر طول نکشید که از مطب دندانپزشک زنگ زدند و گفتند که کار دخترعموی بچه‌ها تمام شده است. آن‌ها در بستنی‌فروشی ماندند و من به دنبال دختر جاری‌ام رفتم."

 

این مادر داغدیده ادامه می‌دهد: "دو دقیقه بیشتر از خارج شدنم از بستنی‌فروشی نگذشته بود که یک دفعه ساختمان ریخت؛ اول نفهمیدم که همان ساختمان متروپل است؛ فکر کردم زلزله آمده، آسمان پر از گرد و خاک شده بود، خیابان پیدا نبود. فقط صدای مردم را می‌شنیدم که می‌گفتند "متروپل ریخت". سریع برگشتم ببینم چه بر سر مغازه بستنی‌فروشی آمده است، هیچی نبود."

 

نمی‌دانم ملیکا و میترا در لحظه جان باختند یا نه...

خانم صالحیان‌پور درباره روزهای انتظار و بیم ‌و امیدش درباره زنده بودن یا نبودن ملیکا و میترا می‌گوید: "دختر بزرگ ترم، ملیکا، بعد از چهار روز پیدا شد؛ اما میترا و زن عمویش روز دوشنبه، یک هفته بعد، از آوار بیرون کشیده شدند.

 

از اینکه نمی‌دانم بچه‌ها در همان ساعات اولیه جان‌باختند یا بعد از چند روز و با عذاب، برایم عذاب‌دهنده است. اگر کسی به ما بگوید که آن‌ها در همان لحظه اول جان خود را از دست داده‌اند، برای من مادر راحت‌تر است تا اینکه ندانم که چه وقت جان خود را از دست دادند؛ گرسنه بودند؟ تشنه بودند؟ خفه شدند؟"

 

تجربه تلخ چشم انتظاری و بلاتکلیفی...

پدر ملیکا و میترا هم می‌گوید: "زمانی که بچه‌ها زیر آوار بودند، خبر درستی به ما داده نمی‌شد. یکی می‌گفت احتمالا زنده هستند و صدای بچه شنیده‌ایم، دیگری می‌گفت وقتی دختر بزرگ ترم را از زیرآوار بیرون کشیده بودند زنده بود، یکی دیگر می‌گفت بچه‌ها با دست دیوار را می‌کندند تا بتوانند نفس بکشند.

 

هر دقیقه یک خبر می‌دادند، دیوانه‌تر از قبل می‌شدیم و اعصاب‌مان خراب می‌شد. کسی نبود که واقعیت را بگوید، اجازه هم نمی‌دادند کاری کنیم و فقط نظاره‌گر بودیم.

 

وقتی دختر بزرگ ترمان را دیدیم، آرام تر شدیم. دیروز هم میترا را از زیر آوار بیرون کشیدند.

 

خدا را شکر که ما می‌دانستیم بچه‌ها دقیقا در کدام مغازه بودند و همان‌جا را می‌گشتیم. خانواده‌هایی بودند که نمی‌دانستند باید کجا را بگردند."

از مسوولان می‌خواهیم که مقصر اصلی را پیدا کنند

 

آقای صالحیان‌پور ادامه می‌دهد: "حین آواربرداری آنجا بودیم، خیلی هم ناراحت بودیم اما خانواده‌هایی را می‌دیدیم که وضعش خیلی از ما بدتر بود، خیلی‌ها هستند که کل خانواده را از دست داده‌اند."  

 

او می‌گوید: "این اتفاق خواست خدا بوده است اما از مسوولان می‌خواهم که مقصر اصلی را پیدا کنند و کاری کنند که این اتفاق بار دیگر رخ ندهد.

 

شاید ما بتوانیم از دست دادن عزیز را تحمل کنیم اما ممکن است بقیه خانواده‌ها تحمل نکنند. 

 

عرفان و آرین و حمیدرضا

از محل حادثه متروپل تا منزل خانواده جلیلیان، راهی نیست؛ تنها دو سه خیابان فاصله دارد. در خیابان برای حضور عزادارن صندلی چیده‌اند. صدای تلاوت قرآن و شیون به گوش می‌رسد.  

 

جمیل جلیلیان، عموی بزرگ خانواده صحبت می‌کند؛ در این حادثه پسرش، برادرش و دو پسر برادرش و همچنین برادران همسر برادرش جان باخته‌اند.

 

از ما می‌خواهد همراهی‌اش کنیم؛ از راه‌پله‌ای تنگ و باریک به طبقه بالای خانه که نسبتا آرام تر است و صدای ضجه و شیون کمتری به گوش می‌رسد، به اتاق می‌رسیم.

 

آقای جلیلیان فرزندش حمیدرضا را در متروپل از دست داده‌ است؛ حمیدرضا در مغازه بستنی‌فروشی عمویش – عمو فوزی - کار می‌کرد.

آقای جلیلیان می‌گوید: "غم من به خاطر زن‌برادرم است؛ او شوهرش، دو برادرش و بچه‌هایش را از دست داده است.

 

پسرم حمیدرضا بعد از شش روز پیدا شد، برادرم و برادرزاه‌هایم هم دیروز پیدا شدند. آمار در دست نیست، آب بالا آمده و طبقات زیرین ساختمان را پر کرده است.

دعای ما برای امدادگران و آتش‌نشانان و آن‌هایی است که جان‌نثاری می‌کنند، جان خود را کف دست گذاشته‌اند. ما دست به قرآن شده‌ایم تا لطمه‌ای به خانواده این عزیزان نرسد."

 

آخرین لحظه‌های جان‌باختگان متروپل به روایت بازماندگان...

 

به داد مردم برسید...

وی ادامه می‌دهد: "فرزندم، برادرم و برادرزاده‌هایم را از دست داده‌ام، کمرم شکسته است، خواب ندارم. به زنم، زن برادرم و خواهرهایم چه بگویم؟ درست است که همه مردم عزیز با ما ابراز همدردی کردند اما آن‌ها هم زندگی و گرفتاری دارند. من می‌مانم و من..."

 

آقای جلیلیان می‌گوید: "خانواده جلیلیان می‌خواهد که صدای مردمی که عزادارند، شنیده شود.

 

پسر من برای در آوردن پول توجیبی‌اش پیش عمویش کار می‌کرد. به داد مردم برسید. هر کاری می‌کنید برای من نکنید، برای خانواده برادرم و مردم آبادان کار کنند.

 

می‌خواهیم صدای‌مان برسد و خفه نشود. مردم آبادان و خرمشهر آب آشامیدنی تمیز ندارند.

 

مسوولان زحمت کشیدند و آمدند و ابراز همدردی کردند اما داد ما را به مقام معظم رهبری و رییس جمهوری برسانند.

 

این صدا تنها صدای من نیست. صدای همه عزیزانی است که از دست رفته‌اند."

 

سمیره جلیلیان مادر حمیدرضا است؛ این مادر داغدار حادثه متروپل می‌گوید: "پسر من و عمویش برای یک لقمه نان رفته بودند؛ بچه من داشت کار می‌کرد که پول توجیبی خودش را دربیاورد.

 

پسر من حمیدرضا تازه وارد ۱۶ سالگی شده بود. بچه‌ام زیر آوار بود و ضجه می‌زدم."

 

او ادامه می‌دهد: "خواهش ما این است که حق آن‌هایی را که جان خود را از دست داده‌اند بگیرید و نگذارید خون‌های ریخته شده پایمال شود.

 

از ۱۰ روز قبل از حادثه به عبدالباقی گفته بودند که ساختمان در حال لرزش است، برق آن مشکل دارد اما او جواب داده بود که توهم زده‌اید، اشتباه می‌کنید!

 

سه روز ساختمان می‌لرزید اما عبدالباقی انکار کرد. چرا؟ برای اینکه کرایه‌ محل را بگیرد. این آقا فقط دنبال منفعت و درآمد خود بود.

 

مجوز ساخت شش طبقه داشت چرا باید ۱۳ طبقه ساخته شود؟ چرا در ساختمانی که کارگر دارد و هنوز در آن کار می‌کنند، طبقات پایینی رهن و کرایه داده شده بود؟ در این حادثه شاید حداقل ۵۰۰ خانواده داغدار شده‌اند."

 

همه پشت سر عبدالباقی بودند

برادر حمیدرضا هم می‌گوید: "توقع داریم که عدالت برقرار شود و البته این عدالت، مالی نیست. اگر بخواهند با مساله مالی روی این فضاحت سرپوش گذاشته شود، ما نمی‌گذریم. از خون یکی بگذریم با خون سه نفر دیگر چکار کنیم؟

دست اندرکاران تمام ادارات این شهر، تماما پشت سر عبدالباقی هستند و جیره‌خور او بودند. از کدام می‌توانیم شاکی باشیم؟ ما می‌خواهیم جایی باشد که صدای خود را برسانیم."

 

او ادامه می‌دهد: "برادرم حمیدرضا جلیلیان ۱۶ ساله، پسرعموهایم آرین جلیلیان ۱۴ ساله و علی (عرفان) جلیلیان ۲۰ ساله و عمویم فوزی جلیلیان ۵۲ ساله بودند که همگی را از دست دادیم. ما یک خانواده را از دست دادیم. حمیدرضا در باشگاه نفت آبادان تمرین می‌کرد و قرار بود برای تیم تست بدهد."

 

خواهر آقای جلیلیان هم درباره بردارش عمو فوزی می‌گوید: "برادرم با اخلاق و با ایمان بود. سه سال پزشکی خوانده بود اما به خاطر مسائلی، تحصیل را رها کرده بود.

 

اول باورمان نمی‌شد، چقدر گریه کردیم و داد و بیداد کردیم. بعد افتادیم در برزخ. اشک چشمان‌مان خشک شد.

 

دعا می‌کردیم زنده باشند اما بعد به جایی رسیدیم که فقط پیکرهای‌شان را تحویل بگیریم. شاید بعدها بتوانیم سوگواری واقعی را انجام بدهیم چون الان در شوک هستیم.

 

در شهری به این ثروتمندی، چرا سازه‌ای ساخته نشد که هم به نفع خود سازنده باشد و هم به نفع مردم؟ همه ناراحت و خشمگین هستند."

گزارش از: فاطمه سعدیان، خبرنگار ایسنای خوزستان

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید