نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
رعد و برق عشق تا بر تاک دل آتش گشود/خشک و تر آتش گرفت و سوخت با هم هرچه بود
هیچ کس حتا خودم هرگز نمی داند که من/زخمی ام از چشم زخم شور یک چشم حسود
( ها) یی از آاااهم غباری بر دل آیینه زد/آینه تصویر را از مردم چشمم زدود
پنجه ای از آسمان سهم تماشای من است/آسمان را قاب مات پنجره از من ربود
در گذرگاهی که شب در معرض چشمم شکفت/یک سفر بدرود بود و یک نفس مرگ درود
خواب دیدم در شب شعر بزرگان غزل/تا مرا با نام کوچک حضرت حافظ ستود:
در میان جمع دیدم با تمام اشتیاق/( صایب) و ( ساکت) به روی من تبسم می نمود
خسته ام از لحظه های بی تو بودن های خویش/خسته از دست خودم از گفتمان بی شنود
مختصات عاشقی از خاطرم خط خورده است/بارها گم گشته ام در حد و مرز این حدود
این غزل نظم است اما با ردیف چشم عشق/می شود زیباترین شعری که یک شاعر سرود
ارسال نظر به عنوان مهمان